بازدید امروز: 73
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 2259670 زندگی نامه روانشناسان معروف - سوالات ارشد آزاد،سوالات دکتری،سوالات بهداشت،سوالات سراسری،سوالات
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوالات ارشد آزاد،سوالات دکتری،سوالات بهداشت،سوالات سراسری،سوالات

گزل در آلمان در ایالت ویسکانسین که شهری کوچک در ساحل شمالی رودخانه می سی سی پی است بزرگ شد او در گزارشی شرح حال گونه دوران کودکی اش را چنین توصیف کرد : تپه ها و آب و هوا در شهر زاد گاهم فصل ها را از یکدیگر متمایز و مشخص می کردند هر فصلی چالش ها و لذت های خویش را داشت و رودخانه با بردباری تماشاگر این تغییرات بود گزل برای توصیف زیبایی هایی که در فرایند رشد با فصل ها و توالی هایش می دید زبان مشابه ای به کار می برد با وجود این گزل تنها یک تخیل گرای خوش سخن نبود او با مشاهده های طاقت فرسا .

فرایند رشد کودک را مطالعه کرد برای آنکه اطلاعاتش را درباره فرایندهای زیستی اساسی افزایش دهد در سی سالگی با وجود اینکه قبلا دکترای خویش را گرفته بود به عنوان روانشناسی موفق کار می کرد به دانشکده پزشکی رفت او و همکارانش طی پنجاه سال کار در کلنیک رشد کودک در دانشگاه ییل مطالعاتی بسیار گسترده و مفصل درباره رشد عصبی – حرکتی نوزادان و کودکان انجام داند گزل م همکارانش هنجار هایی رفتاری بنا نهادند که آنقدر کامل بود که هنوز هم منبع اصلی اطلاعات برای روانشناسان و پزشکان متخصص کودک محسوب می شود گزل همچنین یکی از نخستین آزمون های همشی نوزادان را تدوین کرد و یکی از نخستین پژوهشگرانی بود که از مشاهدات فیلم برداری شده در سطح وسیع استفاده کرد گزل همچنین با طرفداری از رویکرد کودک محوری درباره پرورش کودک مطالبی نوشت در اوایل دهه ???? تا پیش از آنکه اسپاک کتاب معروفش را در ???? منتشر کند او مشهود ترین پزشک کودک بود همچنین اسپاک نیز تا حدی تحت تاثیر گزل قرار گرفت .

? اصول گزل :

? ) اصل سوگیری نمو :

بنابر این اصل دستگاه عصبی – حرکتی از یکسو دارای تحولی از سر به پا یا اصطلاحا سری – دمی است و از سوی دیگر این تحول از نزدیک به دور یعنی از مرکز به پیرامون است ولی بین این تمایل تحول سری – دمی و از نزدیم به دور در هم آمیختگی وجود دارد .

? ) اصل رد هوطنیدگی متقابل :

بر اساس این اصل اسقرار الگو های حرکتی و هماهنگی بین آنها شکل گیری های حرکتی پدیدار می شوند و باید فرصتی به دستگاه عصبی – حرکتی داده شود تا این الگو ها با هم هماهنگ شوند و ساختار های حرکتی را بوجود آورند .

? ) اصل ناقرنگی کنشی :

بناباین اصل انسان که در آغاز زندگی دو سو توان است یعنی فرقی بین سمت راست و چپ بدن خود حس نمی کند بزودی این تمایل در او قوت می گیرد که یک طرفی و یک جانبه عمل کند پس دو سو توانی حالتی موقتی است و خیلی زود در فرد تمایلی بوجود می آید که به اعضای سمت راست یا چپ بدن اعمالی را نجام می دهد و بر این اساس فرد چب برتر یا راست برتر می شود.

? ) اصل تفرد یا نمو یافتگی متفرد کننده :

بر پایه این اصل فرد به نمو یافتگی نوعی خود دست می یابد و در عین حال به یک ردیف سازشهای اختصاصی نایل می گرددو عمل خارجی یا محیط ممکن است رفتار فرد را متمایز کند ولی زمان این تغییر با رفتار ها توجیه می یابد که عامل تفرد به نمو یافتگی لازم رسیده باشد.

?) اصل نوسانهای خود نظم جو :

این اصل عبارت است از اینکه فرایند های تحول روانی مسیر ثابتی را طی نمی کنند این تحول به صورت خطی نیست و نوسانهایی دارد و یک نوع بازگشت هایی در آن صودت می گیرد گزل این خصیصه را نمو حلزونی می نامد علت این نوسانها را گزل چنین تبیین می کند یک خصیصه خود نظم جویی در زمینه عصبی وجود دارد و این خصیصه برای این است که آدمی به سازشها و تبیینهای بهتری نایل آید .

? مراحل رشد گزل :

گزل در اثر خود تحول روانی را از تولد تا شانزده سالگی به بیستو جهار مرحله تقسیم کرده است تصنعی بودن این تقسیم بندی . تعدد مراحل و مشکلات علمی و کاربردی آنها موجب شده است که مراحل تحول گزل را در مجامع بین المللی با سعی دو بیان ساختاری آنها در شکل ادغام شده در تعداد کمتری مراحل ارائه دهند این مراحل به هفت مرحله تقیسین می شود که عبارتند از :

ـ مرحله ?- از تولد تا یک ماهگی :

مرحله ای است که نوزاد زندگی برون رحمی را شروع می کند و فرصتی است تا طفل رفتار های عصبی و حرکتی مقدماتی خود را با محیط سازش می دهد

ـ مرحله ?- از یک تا هفت ماهگی :

مرحله ای است که بتدریج فعالیتهای حرکتی در کودک شروع می شود و اهمیت می یابد طفل سعی می کند که محیط اطراف خود را درک و لمس کند .

ـ مرحله?- از هفت تا هجده ماهگی :

مرحلهای است که که به عنوان یک مرحله فعال تحول حرکتی محسوب می شود.

ـ مرحله ?- از هجده ماهگی تا سه سالگی :

مر حله ای است که راه رفتن استوار تر می گردد و حرف زدن استقرار پیدا می کند گزل در این مرحله کودک را که از ظرفیت تجسمی برخوردار است حیوان متفکر می خواند کودک به سرعت از الفاظ استفاده می کند و جنبه لفظی فعالیتهای خود را توسعه می دهد .

ـ مرحله ?- از سه تا پنج سالگی :

مرحله پیش دبستانی است و زمانی که کودک بر سر دو راهیها قرار می گیرد از یک طرف علاقه مند است دیگران را درک کند و از طرفی نمی داند چه واکنشهایی از خود نشان دهد .

ـ مرحله?- پنج تا ده سالگی :

مرحله ای است که کودک در سن دبستانی است در ذهن او مسائل جاندار پنداری موج می زند با این همه مرحله ای است که کودک سعی می کند خود را با محیط خارج تطبیق دهد .

ـ مرحله ?- ده سالگی تا شانزده سالگی :

این مرحله با گسترش نوجوانی اختصاص دارد ای مرحله نشان دهنده منظومه ای از دگرگونیها و فرازو نشیبها است.

مهران آرزومند

آتیه (www.modernpsy.com)


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
حسین شکرکن ???? اهواز
? دکترای روانشناسی صنعتی از برکلی انگلستان ????
? کارشناسی زبان انگلیسی دانشسرای عالی تهران ????
? استاد دانشگاه چمران اهواز از سال ????
? رئیس منطقه ? سازمان نظام روانشناسی و مشاوره جمهوری اسلامی
? استاد نمونه کشوری در سال ????
? تألیف بیش از صد مقاله درباره روانشناسی سازمانی و صنعتی
? ارائه بیش از ?? طرح به سازمان ها و نهادهای کشور در ارتباط با مسائل انسانی
? همکاری در تألیف کتاب مکتب های روانشناسی و نقد آنها در راستای همکاری حوزه و دانشگاه
? ترجمه کتاب هایی با عنوان:
- روانشناسی صنعتی و سازمانی (کتاب برگزیده دانشگاه ها در سال تحصیلی ??-??)
- مردم در سازمان ها
- خاستگاه های پویایی گروهی
- روانشناسی اجتماعی

آغاز فعالیت های رسمی و جدی دکتر حسین شُکرکُن به سال ???? بازمی گردد. در نیمه ابتدایی این سال، او پس از تکمیل تحصیلات در خارج از کشور به وطن بازگشت و بهمن ماه همان سال در دانشگاه جُندی شاپور اهواز (شهید چمران) مشغول به تدریس شد و در نخستین اقدام گروه روانشناسی دانشگاه را تأسیس کرد.
وی با یادآوری این نکته که از هنگام شروع به کارش تاکنون، روانشناسی در کشورمان پیشرفت های قابل توجهی داشته، معتقد است هنوز جای پیشرفت بیش تر بخصوص در زمینه تحقیق، بسیار وجود دارد، چرا که روانشناسی به دلیل تعدد زمینه ها برای پیشگیری ـ حتی بیش از پزشکی به ـ همه شئون زندگی انسان مربوط است و هرچه شرایط زندگی اجتماعی وسعت می یابد و جامعه به طرف رشد و توسعه پیش می رود نیاز به این رشته و پیشرفت آن بیش از پیش حس می شود.
شکرکن درباره جایگاه و شناخت این علم در ایران اظهار می دارد: «در کشور ما روانشناسی فقط در حد روانشناسی بالینی شناخته شده و این خود عاملی است برای بی اطلاعی و آشنا نبودن مردم به شاخه های دیگر روانشناسی و راهگشا بودن آنها در زمینه های زیادی از زندگی فردی و اجتماعی. در نتیجه تنها با ارتباط مطلوب روانشناسی و جامعه است که می توان در عرصه های بیش تری مددرسان بود».
فعالیت های پژوهشی و تحقیقی شکرکن دامنه گسترده ای دارد. عمده فعالیت های تحقیقی او با سازمان های صنعتی و تولیدی به علت تخصص اش در روانشناسی سازمانی و صنعتی است که در استان هایی مانند تهران، اصفهان، خوزستان و کرمان صورت پذیرفته و همچنین همکاری با سازمان های مهم و حساس در رابطه با مسائل انسانی و البته ریاست منطقه ? سازمان نظام روانشناسی و مشاوره جمهوری اسلامی (شامل استان های خوزستان، بوشهر و کهگیلویه و بویراحمد) و نیز مشارکت در ایجاد مرکز تحقیقات علوم و فناوری و قبول مسئولیت آن، نشان از همت بلند وی در راه تحقیق، پژوهش و همکاری با طیف گسترده ای از اساتید، دانشجویان و مدیران دارد.
حسین شکرکن، بیش ترین سعی و هدفش را، تحقیق و پژوهش به صورت انفرادی یا همکاری با دیگر اساتید و یا در راهنمایی دانشجویان، عنوان می کند و از این روست که دغدغه پژوهش و تحقیق نزد او، بر ترجمه ارجحیت دارد و در این راه، از سال ?? (همزمان با تأسیس گروه کارشناسی ارشد روانشناسی دانشگاه چمران) تا امروز بیش از ??? مقاله تحقیق به زبان های فارسی و انگلیسی ارائه کرده است: «همیشه سعی در تبدیل کار ترجمه به فعالیت های تحقیقی ـ پژوهشی داشتم.
اگرچه چاپ هر شماره از مجله های دانشکده به اندازه کار و فعالیت یک کتاب جداگانه، وقتم را می گیرد، اما با این حال کار تحقیق و پژوهش را بیش از ترجمه می پسندم». در سال ?? گروه علوم تربیتی دانشگاه شهید چمران اهواز تأسیس شده بود که شکرکن از بدو ورود به این دانشگاه علاوه بر اهتمام به قوت گرفتن گروه روانشناسی، همکاری اش را با مجله علوم تربیتی آغاز کرد و نخستین مقاله های خود را در سال ?? مصادف با شروع به کار نشریه در آن به چاپ رساند. پس از انقلاب، مجله علوم تربیتی که دچار وقفه ای در انتشار شده بود با پیگیری های او، بار دیگر با عنوان مجله علوم تربیتی و روانشناسی چمران احیا شد، هرچند که عمر این دوره جدید بیش از ? سال نبود و عاقبت با تلاش های مستمر او چاپ دوره سوم مجله از ???? با حجم انبوهی از مقاله ها به مدت ?? سال شروع شد.
در همین زمان با رأی و نظر استادان? گروه علوم تربیتی و روانشناسی، مجله به ? بخش ویژه «علوم تربیتی» و «روانشناسی» تقسیم شد که از آن تاریخ تاکنون، شکرکن مسئولیت سردبیری بخش روانشناسی را عهده دار است. وی برنامه آینده اش را درمورد مجله، مستقل کردن مجله روانشناسی می داند که مراحل پایانی آن درحال انجام است.
علاوه بر این، او با نشریات دیگر دانشگاه های کشور به شکل عضو ثابت هیأت تحریریه و در مواردی ارسال مقاله همکاری های درخورتوجهی داشته است.
به عنوان نمونه می توان به مجله پژوهش های علوم تربیتی و روانشناختی دانشگاه اصفهان و مجله روانشناسی معاصر (نشریه انجمن روانشناسان ایران) اشاره کرد.
شکرکن علاوه بر حضور در همایش های معتبر علمی و کنگره های داخلی و خارجی و ارائه بیش از ??? مقاله و چکیده در این همایش ها، با شرکت در شورای آموزش و پرورش خوزستان اقدام به عرضه بیش از ?? طرح و همچنین همکاری به عنوان استاد ناظر از بدو تأسیس شورا در سال ?? کرده است.
او با بررسی رفتارهای انسان در صحنه ها و شرایط مختلف، روانشناسی را عرصه ای بسیار وسیع می داند و براهمیت روانشناسی صنعتی وسازمانی تأکید ویژه ای دارد: «این رشته شاخه ای مهم از روانشناسی است که با رشته های پراهمیتی چون کامپیوتر و IT و صاحبان مشاغل گوناگونی مانند مهندسان و طراحان درارتباط است و همان طور که روانشناسی بالینی در رفع اختلال های رفتاری و روانشناسی پرورشی و آموزشی در برطرف کردن مشکلات آموزش و پرورش می کوشد، روانشناسی صنعتی و سازمانی در همه جنبه های مشاغل انسانی کاربرد دارد.
ازطرفی روانشناسی اجتماعی نیز به عنوان یکی از مهم ترین شاخه های روانشناسی مطرح است، چرا که بسیاری از رفتارهای اجتماعی انسان را موردمطالعه قرارمی دهد.
من از این که هنوز در کشور ما این بخش رشد محسوس و چشمگیری نداشته، متأسفم. گرچه به راه اندازی کارشناسی ارشد این شاخه از روانشناسی در دانشگاه های ایران خوشبینم و معتقدم رشد و توسعه روانشناسی اجتماعی می تواند بسیارمفید و مؤثر واقع شود.»
با آن که حسین شکرکن درمورد روانشناسی معنوی و پدیده هایی از این دست که چندی است مخاطبان بی شماری را جذب کرده به صراحت داوری نمی کند، اما با بیان این نکته که روانشناسی یک علم است، روش علمی را نیز بر روش های دیگر برای بررسی مسائل و کنش و واکنش های فردی و اجتماعی ارجح می داند.
از آن جا که فعالیت های مهم شکرکن، فعالیت های تحقیقی و پژوهشی در بستر دانشگاه است، در رابطه با خصوصیات دانشجویان امروز، به پارامترهای تحقیق و پژوهش و ارزیابی دانشجویان از این منظر مراجعه می کند و با ابراز تأسف از بی توجهی به تحقیق و پژوهش در میان دانشجویان، یادآور می شود: «گویی هم اکنون دانش به دنبال دانشجویان می دود، نه دانشجو به دنبال آن! البته برای سستی دانشجوی امروز در تحقیق، می توان به نبود تضمین آینده شغلی اشاره کرد که خود عامل بزرگ و بازدارنده ای برابر ارتقای سطح انگیزه اولیه هر دانشجوست.»
وی درمورد تکامل علم روانشناسی معتقداست رویکردی که در شرف حاکم شدن است، رویکردی شناختی است و تعریفی که از روانشناسی شناختی ارائه می دهد این گونه است: شاخه ای که به فرآیندهای ذهنی می پردازد یا استدلال هایی که به صورت آگاهانه و ناآگاهانه در ذهن می گذرند و بر رفتار انسان حاکم می شوند. از منظر شکرکن عوامل موفقیت در زندگی فردی - اجتماعی، حاصل برآیند پیچیده ? مشخصه اصلی و مهم است؛ نخست خصوصیت های شخصی که بیش تر زمینه های ارثی دارد، سپس عامل انگیزش که مجموعه ای از نیروهای درونی و بیرونی است. به طوری که شخص را فعال کرده و به آن فعالیت جهت می دهد و آن جهت یابی را تداوم می بخشد و درنهایت شرایط محیطی، البته گاه رابطه این ? مشخصه با هم ضربی است و گاه جمعی. به طور نمونه رابطه انگیزه، ضربی و رابطه شرایط محیطی، جمعی است.
شکرکن به شعر و خطاطی نیز علاقه دارد و زمانی شعر نیز می سروده است. او می گوید: همه نوشته ها و ترجمه هایش به نوعی متأثر از ادبیات است و شأن والایی برای هنر قائل است: «انسان همواره یا آفریننده هنر است یا از هنر لذت می برد.»
حل مشکلات و ناهنجاری های جامعه و رفع این مصائب با توسل به تحقیقات و پژوهش ها و طرح هایش، از آرزوهای همیشگی شکرکن بوده و هست.دکتر «دیزلی» پایه گذار روانشناسی سازمانی و صنعتی در غرب آمریکا، روانشناس موردعلاقه حسین شکرکن است و شکرکن از دانشجویان وی بوده است.همچنین دکتر «دونل» را از اساتید تأثیرگذار در حوزه روانشناسی سازمانی و صنعتی در زمان تحصیل خود معرفی می کند. شکرکن این روزها با همکاری چندتن از همکارانش در دانشگاه شهیدچمران اهواز، ترجمه کتابی به نام «روش های تحقیق در روانشناسی اجتماعی» را به پایان رسانده است.
حسین شکرکن روانشناسان را از خطا و رفتارهای نامناسب مصون نمی داند، ولی بر این عقیده است که این دسته از مردم به سبب آگاهی بیش تر نسبت به خود و تجزیه و تحلیل یک رفتار نامناسب، امکان تکامل و تغییر بهتری دارند و این خود می تواند دلیل خوبی برای ایجاد انگیزه در افراد یک جامعه برای مطالعه روانشناسی باشد.

روزنامه ایران


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
ویلیام جیمز William James (1842-1910) در نیویورک سیتی به دنیا آمد. مادرش مری رابرتسون والش جیمز و پدرش هنری جیمز (بزرگ) عالم روحانی و پیرو فلسفه سوئدنبرگ (1) بود. ویلیام، بزرگترین فرزند از پنج فرزند خانواده به شمار می‌آمد. یک خواهر و سه برادر داشت. یکی از برادرانش موسوم به هنری جیمز (کوچک) رمان‌نویس مشهوری شد. خانواده او، خانواده‌ای بااستعداد، استثنایی و فعال بودند.

 تحصیلات رسمی ویلیام جیمز به طور منظم صورت نگرفت. دانش‌اندوزی واقعی او درمحیط خانواده آغاز شد زیرا دوستان هوشمند و فاضل پدرش غالباً به خانه آنان می‌آمدند و درباره موضوعهای گوناگونی بحث و گفتگو می‌کردند. ویلیام جیمز در مدارس سوئیس، آلمان، فرانسه و انگلستان تحصیل کرد و علاقه خاصی به علوم طبیعی و نقاشی در او بیدار شد. در سال 1860 آموزش رسمی را برای نقاش شدن آغاز کرد ولی دشواری کار به او فهماند که نقاش شدن کار او نیست. لذا پس از یک سال وارد دانشکده "علوم لارنس" در هاروارد شد؛ اما در سال 1864 تغییر رشته داد و به دانشکده پزشکی رفت. در مأموریتی به برزیل، دچار بیماری آبله شد و از آن زمان تا اواخر عمرش این بیماری بارها عود کرد. درجه دکترای پزشکی‌اش را در سال 1869 دریافت کرد و پس از گذراندن یک دوره عود بیماری آبله، کار تدریس در دانشگاه هاروارد را آغاز کرد؛ ابتدا آناتومی و فیزیولوژی، سپس روانشناسی و بالاخره در سال 1879 فلسفه تدریس کرد. هنگامی که در سال 1878 ازدواج کرد، به نظر می‌رسید که تندرستی و روحیه فعال خود را نه‌تنها حفظ کرده، بلکه سالم‌تر و فعال‌تر شده است. او تدریس کرد، به شاگردانش دانش آموخت، سفرها کرد، به شهرت و آوازه رسید، و انگیزش فکری عظیمی را در محفلی از دوستان و همکاران برجتسه و فاضل خود پدید آورد و نیز از محضر آنان نیز بهره‌ها برد. فیلسوف بزرگ عصر و زمانه‌اش بود. وی فلسفه پراگماتیسم را که از سوی همشهری امریکایی‌اش چارلز ساندرز پیرس باب شده بود، پذیرا شد و آن را بسط و توسعه داد. پذیرش کثرت، سیلان و صیرورت و نامتعین بودن همه چیزها و یک دیدگاه واقع‌بینانه و مبتنی بر عقل موچود ـ نسبت به همه جنبه‌های تجربه بشری ـ در کانون تفکر او قرار دارد. اما این هرگز موجب نمی‌شود که فلسفه وی یکنواخت و دنیوی شود. او معتقد بود که اگر فکر و اندیشه‌ای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه واقعی است؛ و مادامی که سبب‌ساز دگرگونی در زندگی شود، پرمعنا و ارزشمند خواهد بود. از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق ثابت و تغییرناپذیر نیست بلکه در اثر فعالیت انسان ابداع یا ایجاد می‌شود. علاوه بر آن، بین حقیقت و خیر پیوندی تنگاتنگ وجود دارد: آنچه حقیقت است تبدیل به خیر می‌شود. دغدغه نهایی او یک امر اخلاقی است. او می‌خواهد روشی فلسفی را برای زندگی و نیز انسانها ارائه دهد. شیوه زنده و با روح کلام و نوشتارش، وی را در نزدهمگان محبوب کرد. در سال 1899 که ویلیام جیمز سرگرم بالا رفتن از کوهی در نزدیکی خانه‌اش در نیوهمپشایر بود، راه بازگشت خود را گم کرد. تلاش شدید او برای یافتن راه بازگشت از کوه مزبور، موجب تشدید ناراحتی قلبی‌اش شد. در طول دو سال آینده، تقریباً زمین‌گیر بود. اما به ناگهان و در کمال حیرت، بهبود یافت و توانست به هاروارد برگردد و شغل پرمشغله تدریس را از سر گیرد. در سال 1907 بازنشسته شد و در 1909 کتاب "یک جهان کثرت‌گرا" (2) را انتشار داد؛ وی در این اثر به طرز درخشانی به آثار هگل، فخنر (3) و برگسون پرداخته است. پس از چند ماه، ناراحتی قلبی او دوباره بروز کرد و در 26 اوت 1910 در خانه‌اش، واقع در نیوهمپشایر، درگذشت.

1-Swedenborg

2-A pluralistic universe

3-Fechner

 فیلسوف بزرگ. دایانه کالینسون. محمد رفیعی مهرآبادی. انتشارات عطایی


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
هوش چندگانه چیست؟

هوارد گاردنرمتولد 1943 پنسیلوانیا است. والدینش چون یهودی بودند؛در سال 1938 از هامبورگ به آمریکا مهاجرت کردند.او به دانشگاه هاروارد رفت در رشته حقوق تحصیل کند ، اما خوشبختانه اریک اریکسون معلم او شد و وی را به روانشناسی و علوم اجتماعی علاقه مند کرد و به قول خود گاردنر بر پای تحقیقات او مهر تایید زد. وی از جروم برونر و دیوید رایزمن نیز تأثیر پذیرفت. در سال 1965 با عنوان دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل شد. در 1971 PhD خود را گرفت و با دیوید پرکینز در پروژه زیرو همکار شد و در ضمن به کرسی استادی آموزش در هاروارد رسید. از مهمترین کارهای او می‌توان به چارچوب های ذهن و نظریه هوشهای چندگانه اشاره کرد.

 

 

 

در حوزه روان شناسی و علوم رفتاری معمولا باور بر این است که هوش موجودیتی منفرد است که به ارث می‌رسد و انسانها مانند لوح سفیدی هستند که هر چیزی را در صورتی که به شیوه ای مناسب ارائه شود، می‌توان به آنها آموزش داد. تحقیقات اخیر نشان می‌دهد که عکس این مسأله صادق است و هوش های چندگانه وجود دارد که کاملا از یکدیگر مستقل هستند. گاردنر هوش را "ظرفیتی برای حل مسائل یا تطبیق ساخته‌ها متناسب با مجموعه فرهنگی " می‌داند. گاردنر هفت هوش معرفی می‌کند، دو تای اول در مدرسه به دست می‌آید. سه تای بعدی مربوط به هنر است و دو تای پایانی شخصی.

 

 

در کتاب چارچوب های ذهن گاردنر با هوش های شخصی به عنوان یک کل برخورد می‌کند؛ چرا که بسیار به هم نزدیکند و هماهنگ عمل می‌کنند. افراد ترکیب یگانه ای از هوش‌ها دارند و این هوش‌ها بدون جهت گیری اخلاقی است و می‌تواند برای مقاصد خوب یا بد بکار آید. نظریه گاردنر در روان شناسی جایگاه معتبری به دست نیاورده است ولی به شدت مورد توجه معلمان قرار گرفته است. در اصل این تئوری، هفت روش تدریس به جای یکی را امکان پذیر می‌کند؛ یعنی می ‌توان ذهن را در زمینه ای که آماده است، تحریک کرد و با شیوه ای که مورد علاقه دانش آموز است پیش رفت. توصیه  گاردنرتوصیه می کند "معلمان باید توجه خود را به همه هوش‌ها معطوف کنند." "باید آموزش و اخلاقیات را به یکدیگر گره زد".

 

 

 

آثار گاردنر:

 

    The Shattered Mind appeared in 1975

 

    Frames of Mind (1983

 

   The Unschooled Mind

 

   Intelligence Reframed

 

   The Disciplined Mind

 

 

 

با توجه به نظرات هوارد گارنر ،هوشهای چندگانه هفت راه مختلف برای نشان دادن قابلیت فکری هستند.

 

 

 

 

انواع هوش چندگانه کدامند؟

 

هوش دیداری / فضایی

این نوع هوش توانایی درک پدیده های بصری است. یادگیرنده های دارای این نوع هوش ، گرایش دارند که با تصاویر فکر کنند و برای به دست آوردن اطلاعات نیاز دارند یک تصویر ذهنی واضح ایجاد کنند. آنها از نگاه کردن به نقشه ها، نمودارها، تصاویر، ویدیو و فیلم خوششان می‌آید.

 

مهارت های آنها شامل موارد زیر است:

 

ساختن پازل، خواندن، نوشتن، درک نمودارها و شکل ها، حس جهت شناسی خوب، طراحی، نقاشی، ساختن استعاره‌ها و تمثیل های تصویری (احتمالا از طریق هنرهای تجسمی)،دستکاری کردن تصاویر، ساختن، تعمیر کردن و طراحی وسایل عملی، تفسیر تصاویر دیداری.

 

 

 

شغل های مناسب برای آنها عبارتند از:

 

دریانورد،مجسمه ساز، هنرمند تجسمی، مخترع، کاشف، معمار، طراح داخلی، مکانیک، مهندس

 

هوش کلامی/ زبانی

 

این نوع هوش یعنی توانایی استفاده از کلمات و زبان. این یادگیرنده‌ها مهارت های شنیداری تکامل یافته ای دارند و معمولا سخنوران برجسته ای هستند. آنها به جای تصاویر، با کلمات فکر می‌کنند.

 

مهارت های آنها شامل موارد زیر می‌شود:

 

گوش دادن، حرف زدن، قصه گویی، توضیح دادن، تدریس، استفاده از طنز، درک قالب و معنی کلمه ها، یادآوری اطلاعات، قانع کردن دیگران به پذیرفتن نقطه نظر آنها، تحلیل کاربرد زبان

 

شغل های مناسب برای آنها عبارتند از:

 

شاعر، روزنامه نگار، نویسنده، معلم، وکیل، سیاستمدار، مترجم

 

هوش منطقی / ریاضی

 

هوش منطقی / ریاضی یعنی توانایی استفاده از استدلال، منطق و اعداد. این یادگیرنده‌ها به صورت مفهومی با استفاده از الگوهای عددی و منطقی فکر می‌کنند و از این طریق بین اطلاعات مختلف رابطه برقرار می‌کنند. آنها همواره در مورد دنیای اطرافشان کنجکاوند، سوال های زیادی می‌پرسند و دوست دارند آزمایش کنند.

 

مهارت های آنها شامل این موارد می‌شود:

 

مسئله حل کردن، تقسیم بندی و طبقه بندی اطلاعات، کار کردن با مفاهیم انتزاعی برای درک رابطه شان با یکدیگر، به کاربرددن زنجیره طولانی از استدلالها برای پیشرفت، انجام آزمایش های کنترل شده، سوال وکنجکاوی در پدیده های طبیعی، انجام محاسبات پیچیده ریاضی، کار کردن با شکل های هندسی

 

رشته های شغلی مورد علاقه آنها عبارتند از :

 

 

دانشمند، مهندس، برنامه نویس کامپیوتر، پژوهشگر، حسابدار، ریاضی دان

 

 

                                                                                            
هوش بدنی/جنبشی

 

این هوش یعنی توانایی کنترل ماهرانه حرکات بدن و استفاده از اشیا. این یادگیرنده‌ها درک خوبی از حس تعادل و هماهنگی دست و چشم دارند (به عنوان مثال در بازی با توپ، یا استفاده از تیرهای تعادل مهارت دارند)انها از طریق تعامل با فضای اطرافشان قادر به یادآوری و فرآوری اطلاعات هستند.

 

مهارت های آنها شامل این موارد می‌شود:

 

 هماهنگی بدنی، ورزش، استفاده از زبان بدن، صنایع دستی، هنرپیشگی، تقلید حرکات، استفاده از دست هایشان برای ساختن یا خلق کردن، ابراز احساسات از طریق بدن

 

شغل های مورد علاقه آنها عبارتند از :

 

ورزشکار، معلم تربیت بدنی،هنرپیشه، آتش نشان، صنعتگر

 

هوش موسیقی / ریتمیک

 

این نوع هوش یعنی توانایی تولید و درک موسیقی. این یادگیرنده های متمایل به موسیقی با استفاده از صداها، ریتم‌ها و الگوهای موسیقی فکر می‌کنند. آنها بلافاصله چه با تعریف و چه با انتقاد، به موسیقی عکس العمل نشان می‌دهند. خیلی از این یادگیرنده‌ها بسیار به صداهای محیطی (مانند صدای زنگ، صدای جیرجیرک و چکه کردن شیرهای آب) حساس هستند.

 

مهارت های آنها شامل موارد زیر می‌شود:

 

آواز خواندن ، سوت زدن، نواختن آلات موسیقی، تشخیص الگوهای آهنگین، آهنگ سازی، به یاد آوردن ملودی ها، درک ساختار و ریتم موسیقی

 

شغل های مناسب برای آنها عبارتند از :

 

موسیقی دان، خواننده، آهنگساز

 

هوش درون فردی

 

یعنی توانایی ارتباط برقرار کردن و فهم دیگران. این یادگیرنده‌ها سعی می‌کنند چیزها را از نقطه نظر آدم های دیگر ببینند تا بفهمند آنها چگونه می‌اندیشند و احساس می‌کنند. آنها معمولا توانایی خارق العا د ه ای در درک احساسات، مقاصد و انگیزه‌ها دارند. آنها سازمان دهند ه هاس خیلی خوبی هستند، هرچند بعضی وقت‌ها به دخالت متوسل می‌شوند. آنها معمولا سعی می‌کنند که در گروه آرامش را برقرار کنند و همکاری را تشویق کنند. آنها هم از مهارت های کلامی (مانند حرف زدن) و هم مهارت های غیرکلامی (مانند تماس چشمی، زبان بدن) استفاده می‌کنند تا کانال های ارتباطی با دیگران برقرار کنند.

 

مهارت های آنها شامل موارد زیر می‌شود:

 

دیدن مسائل از نقطه نظر دیگران (نقطه نظر دوگانه)، گوش کردن، همدلی، درک خلق و احساسات دیگران، مشورت، همکاری با گروه، توجه به خلق و خو ، انگیزه‌ها و نیت های مردم، رابطه برقرار کردن چه از طریق کلامی چه غیر کلامی، اعتماد سازی، حل و فصل آرام درگیری ها، برقراری روابط مثبت با دیگر مردم

 

شغل های مناسب برای آنها عبارتند از :

 

 

مشاور، فروشنده، سیاست مدار، تاجر

 

 

هوش برون فردی (فرا فردی)

 

این هوش یعنی توانایی درک خود و آگاه بودن از حالت درونی خود. این یادگیرنده‌ها سعی می‌کنند احساسات درونی، رویاها، روابط با دیگران و نقاط ضعف و قوت خود را درک کنند.

 

مهارت های آنها شامل موارد زیر می‌شود:

 

تشخیص نقاط ضعف و قوت خود، درک و بررسی خود، آگاهی از احساسات درونی، تمایلات و رویاها،ارزیابی الگوهای فکری خود، باخود استدلال و فکر کردن ، درک نقش خود در روابط با دیگران

 

مسیرهای شغلی ممکن برای آنها عبارتند از:

 

پژوهشگر، نظریه پرداز، فیلسوف

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
ادوارد ال. ثرندایک ، یکی از مهمترین پژوهشگران در تدوین روانشناسی حیوانی بود. او نظریه عینی و ماشینی (مکانیستی) یادگیری را تدوین کرد که بر رفتار آشکار تأکید می‌ورزید. او بر این باور بود که روانشناسی باید رفتار را مطالعه کند نه عناصر ذهنی یا تجربه هشیار را و بدین‌ترتیب، او روندی را که توسط کارکردگرایان به سوی عینیت شروع شده بود بیشتر تقویت کرد.

او یادگیری را نه برحسب اندیشه‌های ذهنی بلکه برحسب پیوندهای عینی بین محرک و پاسخ تفسیر می‌کرد؛ با وجود این، مقداری اشاره به هشیاری و فرآیندهای ذهنی در نظام او وجود داشت.

کار ثرندایک و پاولف نمونه‌ای از کشف مستقل همزمان است. قانون اثر ثرندایک در 1898 و قانون تقویت پاولف که مشابه آن است در 1902 تدوین شدند، هرچند که چندین سال بعد، تشابه بین آنها شناخته شد.

زندگی ثرندایک

ثرندایک یکی از اولین روانشناسان آمریکایی بود که تمام تحصیلاتش را در ایالت متحد گذراند. اشاره به این مطلب مهم است که او مجبور نبود برای تحصیلات دکتری به آلمان برود و این کار تنها دو دهه پس از برپایی روانشناسی علمی میسر شد. علاقه ثرندایک به روانشناسی (مثل خیلی کسان دیگر) با خواندن کتاب اصول روانشناسی ویلیام جیمز، زمانی که دانشجوی دوره لیسانس در دانشگاه وسلیان در میدل تاون، کانکتیکات بود بیدار شد. بعداً او تحصیلات خود را زیر نظر جیمز در هاروارد ادامه داد و در آنجا پژوهش در مورد یادگیری را آغاز کرد.

او تصمیم گرفته بود که برای انجام پژوهش‌هایش از کودکان به عنوان آزمودنی استفاده کند، اما مدیریت دانشگاه به سبب حساسیتی که به تازگی بر اثر یک رسوایی به وجود آمده بود، او را از این کار منع کرد. توضیح آنکه یک مردم‌شناس برای اندازه‌گیری قسمت‌های مختلف بدن دانش‌آموزان لباس‌های آنان را «شل کرده بود». وقتی که ثرندایک فهمید نمی‌تواند کودکان را مطالعه کند، تصمیم گرفت به مطالعه جوجه مرغ‌ها بپردازد. این فکرها ظاهراً بر اثر سخنرانی‌های مورگان که پژوهش‌های خود درباره جوجه مرغ‌ها را توصیف می‌کرد به وی الهام شده بود.

ثرندایک به جوجه‌ها یاد می‌داد در مازهایی که با کتاب ساخته بود بدوند. درباره مشکل ثرندایک برای یافتن جایی برای جوجه‌هایش داستانی نقل شده است. چون خانم صاحبخانه ثرندایک موافقت نکرد که او جوجه‌ها را در اتاق‌خوابش نگهداری کند، لذا ثرندایک از جیمز کمک خواست. جیمز کوشید تا برای او جایی در آزمایشگاه یا موزه پیدا کند، اما موفق نشد و بنابراین ثرندایک و جوجه‌هایش را به زیرزمین خانه خود منتقل کرد و این موجب خوشحالی کودکان جیمز شد.

ثرندایک تحصیلات خود را در هاروارد به پایان نرساند. با این باور که زن جوانی به محبت‌های او بی‌اعتنایی کرده است، به کتل در دانشگاه کلمبیا متوسل شد تا از منطقه بوستن به دور بماند. با دریافت هزینه تحصیلی تحقیقی که از جانب کتل به او پیشنهاد شد، ثرندایک به نیویورک رفت و دو تا از آموزش‌دیده‌ترین جوجه مرغ‌هایش را با خود به آنجا برد. او در کلمبیا پژوهشی در مورد حیوانات را با کار با گربه‌ها و سگ‌ها و با استفاده از جعبه معماهایی که خود طراحی کرده بود ادامه داد. در 1898 درجه دکتری خود را دریافت داشت.

رساله او «هوش حیوانی: مطالعه آزمایشی درباره فرآیندهای تداعی در حیوان‌ها» همراه با سایر تحقیقات انجام شده درباره یادگیری تداعی در جوجه‌ها، ماهی‌ها و میمون‌ها، منتشر شد.

ثرندایک بسیار جاه‌طلب و رقابت‌جو بود. او نامه‌ای به نامزدش نوشت، «تصمیم گرفته‌ام در عرض پنج سال در رأس گروه روانشناسان قرار گیرم، ده سال دیگر تدریس کنم و سپس کنار بروم» (نقل در بوکز، 1984، ص. 72). او مدت زیادی به عنوان روانشناس حیوانی باقی نماند و اعتراف کرد که به آن علاقه واقعی نداشته است. او فقط برای اینکه درجه دکتری خود را ریافت کند و به شهرت برسد به این کار چسبیده بود.

روانشناسی حیوانی برای کسی که از چنین کشش نیرومندی برای موفقیت برخوردار است رشته مناسبی نبود.

ثرندایک در 1899 مدرس روانشناسی کالج معلمان در دانشگاه کلمبیا شد. او در آنجا پژوهش روی حیوانات را در مورد کودکان و افراد کم سن و سال به کار برد. ثرندایک بقیه زمان اشتغالش را عمدتاً در مسائل یادگیری انسانی و زمینه‌های کاربردی روانشناسی تربیتی و آزمون روانی صرف کرد. او همچنین چندین کتاب درسی بسیار موفق نوشت و بدین‌ترتیب به رأس گروه روانشناسان که آرزویش بود ارتقاء یافت. در 1912 به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا برگزیده شد. او از درآمد حاصل از حق‌التألیف کتاب‌های درسی و آزمون‌های روانی شخص ثروتمندی شد و با فرا رسیدن سال 1924 از درآمدی حدود 000/70 دلار در سال که در آن زمان مبلغ هنگفتی محسوب می‌شد، برخوردار بود (بوکز، 1984).

پنجاه سال اقامت ثرندایک در کلمبیا از بارورترین سال‌هایی بود که تاکنون ثبت شده است. فهرست آثار او بر 507 مورد بالغ می‌شود که بسیاری از آنها کتاب‌های مفصل هستند. او در 1939 بازنشسته شد اما تا زمان فوتش در ده سال بعد به‌طور فعال به کار ادامه داد.

منبع:

http://www.motarjem-mm.blogfa.com


 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 

زمانی که جنگ جهانی اول درگرفت روان شناس آلمانی جوانی به نام ولفگانگ کهلرخود را درجزیره تنریف واقع درساحل آفریقا یکه وتنها رها شده یافت وبه علت جنگ نمی توانست به وطنش برگردد. درجزیره تنریف یک ایستگاه پژوهش برای مطالعه میمونها وجود داشت وکهلردرطول 4سال اقامت خود دراین جزیره درباره آنها تحقیق کرد. اومطالعات خود را درکتابی با عنوان ذهنیت میمونها گزارش کرد.

کهلرنتیجه گرفت که میمونهای باهوش وکودن وجود دارند. به نظرمی رسد که میمونهای کودن به وسیله تداعی وتکراریا تمرین کردن زیاد رفتارهای یکسان را یاد می گیرند.به گفته کهلر  میمونها هنگام حل کردن مسایل" خطاهای بدی" می کنند یعنی خطاهایی که براساس راه حلهای قدیمی ونامناسب قراردارند. درمقابل میمونهای باهوش خیلی شبیه انسانها یاد می گیرند وگاهی توانایی حیرت آوری برای فرایند های ذهنی عالی بروزمی دهند. معمولا وقتی که آنها نمی توانند مسئله ای را حل کنند با این حال "خطاهای خوبی" می کنند یعنی راه حلهایی را امتحان می کنند که براساس تامل باید موثرواقع می شدند ولی به دلایلی موثرواقع نشده اند.

 

کهلربرای مشاهده رفتارحل مسئله میمونها درقفس ازروشهای گوناگونی استفاده کرد. این روشها معمولا ایجاب می کردند که میمون برای مسئله به دست آوردن یک خوشه موزکه دورازدسترس ودربیرون قفس بود راه حلی را ابداع یا کشف کند. برای مثال دربرخی آزمایشها میمون باید برای دستیابی به خوشه مو ز از چوب بلندی استفاده می کرد. دربرخی موارد لازم است چند تکه چوب به هم متصل شوند تا به اندازه کافی برای رسیدن به موزبلند باشد. دریک آزمایش میمون باید ازچوب کوتاهی که کاملا به موزنمی رسد برای کشیدن چوب بلندتر دیگری که دردسترس قرارندارد استفاده کند. درمسئله های جعبه میمون باید جعبه ای را زیرموزها بگذرد یا جعبه هایی را روی یکدیگرقرار دهد تا بتواند به موزدست یابد.

 

بینش دربرابرکوشش وخطا

 

کهلرادعا کرد که ثراندایک اشتباه کرده میمونهای باهوش صرفا ازراه کوشش وخطا یاد نمی گیرند. آنها این ورو آن ورقفسشان نمی روند ومرتبا به خوشه های موزدست نیافتنی یورش نمی برند ازمیله های قفس بالا نمی روند وکارهای دیگری که میمونها درآنها ورزیده هستند انجام نمی دهند. درعوض حداقل برخی ازمیمونها این مسئله های دشواررا خیلی ناگهانی حل می کنند گویی آنها همین الان راه حل را پیدا کرده اند. برای مثال وقتی که سلطان یکی ازمشهورترین میمونهای کهلردریافت که نمی تواند با چوب کوتاه خود به موزها دست یابد مکث کرد وبه قول کهلر" به موزها زل زد وبعد گویی درمورد راه حل درست بصیرت یافته است به عمل برانگیخته شد او ناگهان واکنشهای درست را به صورت یک کل متوالی انجام داد".اصطلاح  گشتالت برای فرایند درگیردراین نوع راه حل بینش است .

 

 

بینش اساس روان شناسی گشتالت است. اصولا بینش به معنی ادراک روابط بین عناصریک موقعیت مسئله است. به عبارت ساده تر بینش عبارت است ازحل یک مسئله درنتیجه پی بردن به روابط بین همه عناصرآن موقعیت. به قول کهلرتفکربینشی نوعی تفکرارتباطی است. این نوع تفکربه تجدید سازمان ذهنی عناصرمسئله وتشخیص درست بودن سازمان جدید نیازدارد. اما کهلرهشدارمی دهد صرفا به این علت که اصطلاح بینش یا تفکرارتباطی برای توصیف آنچه ممکن است دستاورد استثنایی دریک میمون محسوب شود به کاربرده شده است نباید آن را به معنی "استعداد استثنایی وفوق طبیعی" سوء تعبیرکنیم که نتایج تحسین برانگیزو توجیه ناپذیری به بارمی آورد. منظورمن ازاین اصطلاح چیزی ازاین دست نبوده است.اصطلاح بینش آن گونه که کهلربه کارمی برد به درک کردن وحل کردن مسئله ها ومشکلات رایج روزمره اشاره دارد.

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 

ادوین ری ‌گاتری در سال ???? تولد یافت و در سال ???? درگذشت ، او ازسال ???? تا زمان بازنشستگی‌ ، یعنی سال ???? ، استاد روان ‌شناسی دانشگاه واشنگتن بود. مهمترین اثر او کتاب "روان‌شناسی یادگیری" است. گاتری آشکارا یک رفتارگرا بود. درواقع گاتری فکر می‌کرد که نظریه ‌پردازانی چون ثراندایک ، اسکینر ، هال ، پاولف ، و واتسون بسیار ذهنی‌ گرا هستند . او با کاربرد دقیق قانون ایجاز (parsimony) توانست همه? پدیده‌های یادگیری را با استفاده از تنها یک اصل یعنی اصل یا قانون مجاورت (Law of contiguity  ) تبیین کند. گاتری قانون مجاورت را به ‌شرح زیر بیان می‌کند. " ترکیبی از محرک‌‌‌ها که با حرکتی همراه شده است ، وقتی که دوباره ظاهر شود ، همان حرکت را به‌دنبال خواهد داشت " یا به تعبیر دیگر اگر شما در یک موقعیت معین عمل خاصی را انجام دهید بار دیگر که در آن موقعیت قرار می‌گیرید همان عمل را انجام خواهید داد.

 

نظریه گاتری بیش از همه به نظریه واتسون شبیه است. تفاوت اصلی بین نظریه واتسون و نظریه گاتری این است که واتسون قانون بسامد را می ‌‌پذیرفت اما گاتری آن را قبول نداشت.

 

نظریه گاتری نخستین سنگ بنای اولین مدل ‌‌‌های ریاضی یادگیری بوده است  و هنوز هم در کانون این ‌گونه نظریه‌ها قرار دارد.

 

 

منبع:http://motarjem-mm.blogfa.com/


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
درک چگونگی آموختن رفتارهای تازه، یکی از جذاب‌ترین و در عین حال ریشه‌ای‌ترین زمینه‌های تحقیق در روان‌شناسی بوده است که پیشینه نظریه‌پردازی درباره آن به قرن‌ها پیش باز می‌گردد.

چگونه یاد می‌گیریم که با دیگران رفتار کنیم؟ قوانین و ارزش‌های اجتماعی چگونه در انسان نهادینه می‌شوند؟ و رفتارهای جدید چگونه شکل می‌گیرند؟

آلبرت بندورا، چهارمین روان‌شناس تأثیرگذار در تاریخ این علم خوانده شده است.

آلبرت بندورا با نظریه «یادگیری اجتماعی» (Social Learning) خود به پرسش‌هایی کلیدی در روان‌شناسی پاسخ گفت که اکنون پس از چند دهه به یکی از پایه‌های روان‌شناسی نوین بدل شده است.

به دلیل همین تحقیقات و نظریات برجسته، وی به عنوان برنده جایزه روان‌شناسی گراومیر که هر سال به یکی از روان‌شناسان برجسته تعلق می‌گیرد، اعلام شد.

جایزه سال ???? روان‌شناسی گراومیر در حالی به وی تعلق گرفت که از وی به عنوان برجسته‌ترین نظریه‌پرداز روان‌شناسی معاصر که در قید حیات است، یاد می‌شود.

این جایزه که در سال ???? در دانشگاه لوییز ویل در شرق آمریکا پایه‌گذاری شده است، به کسانی که در رشته‌های مختلف علوم انسانی به گونه‌ای برجسته فعالیت داشته‌اند، اهدا می‌شود.

از جمله برندگان سال‌های پیشین این جایزه می‌توان به آرون بک، پایه‌گذار مکتب شناخت درمانی اشاره کرد که ??? مقاله علمی و ?? کتاب در این زمینه از وی منتشر شده است.

جایزه ??? هزار دلاری سال ???? گراومیر از میان ?? نامزد از پنج کشور جهان به آلبرت بندورا روان‌شناس کانادایی که بیش از نیم‌قرن است ساکن آمریکا است، تعلق گرفت. وی در رده‌بندی که در سال ???? انتشار یافت، چهارمین روان‌شناس برجسته تاریخ این علم پس از ب.اف.اسکینر، ژان پیاژه و زیگموند فروید نام گرفت.

 آلبرت بندورا در دهه ?? هنگامی که با نظریه یادگیری اجتماعی خود انقلاب شناختی را فراگیر کرد

آلبرت بندورا که به خاطر ارائه نظریه یادگیری اجتماعی‌اش در دهه ?? شهرت یافت، با این نظریه رفتارگرایی را به شناخت‌درمانی که به تازگی ارائه شده بود، پیوند زد و یکی از مهم‌ترین رویکردهای روان‌شناسی در اواخر قرن بیستم را شکل داد که پیدایش رفتاردرمانی شناختی را در پی آورد، مکتبی که امروزه از هر سه روان‌شناس بالینی در آمریکا، دو نفر خود را متکی به آن می‌بینند.

به اعتقاد بندورا، آموزش و فراگیری رفتارهای جدید در انسان، بیشتر از آن که از طریق یادگیری مستقیم و کلاسیک رخ دهد، از طریق الگوسازی از روی رفتارهای دیگران رخ می‌دهد.

آزمایش مشهور او در دهه ?? با «عروسک بوبو» امروز به یکی از متون کلاسیک روان‌شناسی بدل شده است، او در این سلسله آزمایش‌ها، به کودکان فیلمی را نشان می‌داد که مربی مهدکودک، در حال کتک زدن عروسکی به نام بوبو بود. پس از تماشای فیلم، کودکان در ضمن بازی خود، به طور مرتب همین عروسک را کتک می‌زدند.

وی به این ترتیب نظریه «یادگیری مشاهده‌ای» (observation learning) خود را مطرح کرد و گفت که این شیوه یادگیری، یکی از مؤثرترین و فراگیرترین روش‌های یادگیری رفتاری است که به ویژه از طریق رسانه‌هایی چون تلویزیون و سینما شکل می‌گیرند.

بندورا بر خلاف رفتارگرایان، معتقد است که یادگیری لزوماً منجر به تغییر رفتار نمی‌شود. مردم می‌توانند اطلاعات جدیدی را فرا بگیرند؛ بدون آن که تغییری در رفتارهای آشکارشان رخ بنماید.

بسیاری از روان‌شناسان معتقدند مقاله «خود-کارآیی به سوی یک نظریه هم‌سان برای تغییر رفتار» آلبرت بندورا که در سال ???? منتشر شد، یکی از پایگاه‌های انقلاب شناختی در روان‌شناسی در دهه‌های ?? و ?? را بنا کرد.

بندورا در این مقاله که بعدها در کتاب‌ها و مقالات دیگری نیز شرح و بسط یافت، نظریه «خودکارآیی» (Self-Efficacy) خود را مطرح کرده است که به گفته خودش، اعتقاد فرد به قابلیت‌های خود در سازمان‌دهی و انجام یک رشته فعالیت‌های مورد نیاز برای اداره‌ی خود در شرایط و وضعیت‌های مختلف است.

افرادی که دارای حس قوی خود-کارآیی باشند:

  • به مسائل چالش‌برانگیز به صورت مشکلاتی که باید برآن‌ها غلبه کرد، می‌نگرند.
  • علاقه عمیق‌تری به فعالیت‌هایی که در آن‌ها مشارکت دارند نشان می‌دهند.
  • تعهد بیشتری نسبت به علایق و فعالیت‌هایشان حس می‌کنند.
  • و به سرعت بر حس یأس و نومیدی چیره می‌شوند.

کسانی که حس خود-کارآیی ضعیفی داشته باشند:

  • از کارهای چالش‌برانگیز اجتناب می‌کنند.
  • عقیده دارند که شرایط و وظایف مشکل، خارج از حد توانایی و قابلیت آن‌هاست.
  • بر روی ناکامی‌های شخصی و نتایج منفی تمرکز می‌کنند.
  • و به سرعت اعتماد خود نسبت به قابلیت‌ها و توانایی‌های

شخصی‌شان را از دست می‌دهند. (بندورا ????)

 آلبرت بندورا در چهارم دسامبر ???? در روستایی در ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. لیسانس روان‌شناسی خودرا از دانشگاه بریتیش کلمبیا گرفت و سپس به دانشگاه آیوا در آمریکا رفت و فوق‌لیسانس و دکترای خود را از آن‌جا گرفت و به عنوان عضو هیأت علمی در همان دانشگاه مشغول به کار شد. پس از آن به دانشگاه استنفورد رفت و از سال ???? به بعد به عنوان استاد روان‌شناسی این دانشگاه فعالیت کرده است.

وی در سال ???? به عنوان رییس انجمن روان‌شناسی آمریکا انتخاب شد؛ زمانی که به تازگی نظریه یادگیری اجتماعی خود را منتشر کرده بود و کتاب‌ها ، مقالات و تحقیقاتش به شدت مورد توجه روان‌شناسان قرار گرفته بود.

اولین کتابش را در سال ???? بر پایه تحقیقاتش با عروسک بوبو با عنوان «پرخاش‌گری نوجوانان» منتشر کرد که بر مبنای آن، در سال ???? کتاب دیگری با عنوان «پرخاش‌گری: یک تحلیل یادگیری اجتماعی» نوشت.

کتاب مشهور «یادگیری اجتماعی» بندورا به فارسی نیز ترجمه شده است و نظریات وی در پایان‌نامه‌های دانشگاهی بسیاری در ایران مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته است.

بندورا که با صدها مقاله خود، برجسته‌ترین روان‌شناس زنده جهان خوانده شده است، کمی پس از اعلام اهدای این جایزه به وی و تأکید بر آن که چهارمین روان‌شناس تأثیرگذار در تاریخ این علم بوده است، با خنده به خبرنگاران گفت: «ولی از فروید، اسکینر و پیاژه به تازگی چیزی منتشر نشده است!»

وی گفت هنگامی که خبر دریافت مهم‌ترین جایزه مادی روان‌شناسی را به همسرش داده است، همسرش به وی گفت که بهتر است بار دیگر تعداد صفرها را بشمارد تا مطمئن شود که واقعاً مبلغ مورد نظر ??? هزار دلار است.

بندورا گفت که از دریافت این جایزه خشنود شده است؛ اما روان‌شناسان بسیار دیگری هم هستند که به تحقیقات برجسته‌ای در این رشته پرداخته‌اند. در نتیجه دریافت این جایزه برای وی همراه با شگفتی بوده است.

آلبرت بندورا در اولین مصاحبه مطبوعاتی‌اش پس از اعلام اختصاصی این جایزه گفت که همواره احساس می‌کرده است بین نظریه‌پردازی در روان‌شناسی و زندگی روزمره ارتباطی وجود ندارد. شاید نظریات و تحقیقات بندورا بیش از هر روان‌شناس دیگری در دهه‌های اخیر این پل ارتباطی را بنا کرده باشد.

منبع:

http://motarjem-mm.blogfa.com/


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
  او که پسر بازرگانى بود، در شهر بارمن (Barmen) نزدیک بن (Bonn) متولد شد. او دو سال جوانتر از اشتومف و شش ماه مسن‌تر از جی.ای. میولر بود. پس از تحصیل در Gymnasium در بارمن، در سن هفده سالگى براى تحصیل تاریخ و فلسفه به بن رفت. سپس طبق عادت دانشجویان آلمانى نخست به هاله و سپس به برلن مهاجرت کرد. برروى هم سه سال (????-????) در این سه دانشگاه به مطالعه اشتغال داشت، و در جریان آن او از علاقه ابتدائى خود که فلسفه بود جدا گشت. تریدلنبرگ (Tredelenburg) در برلن که بر میولر و برنتانو تأثیر گذارده بود، ممکن است عاملى در این جدائى بوده باشد.  
 
  هفت سال بعدى را ابینگهاوس در خلوت به مطالعه پرداخت. نخست او به مدت دو سال در برلن سکونت گزید و مطالعات او برطبق سنت‌هاى فلسفى روز به‌سوى علم گرایش یافت (در این زمان برنتانو سبب شده بود که اشتومف به مطالعه علوم بپردازد. لتزى نیز همین کار را در مورد میولر کرده بود). سه سال بعدى را در فرانسه و انگلستان به مطالعه پرداخت. در این زمان بود که او نسخه‌اى از کتاب Elemente فخنر را در یک کتابفروشى کتاب‌هاى دست دوم در پاریس یافت. اهمیت این کتاب براى روانشناسى علمى توجه او را به‌خود جلب نمود، و با مطالعه آن دریافت که روانشناسى آزمایشگاهى براساس روش فخنر به پیشرفت‌هاى قابل ملاحظه در قلمرو احساس دست یافته، ولى هنوز قادر به برخورد با "فرآیندهاى عالى ذهنی" (Higher Mental Processes) که باید قسمت عمده از روانشناسى را دربرگیرد، نبوده است. او حتماً کتاب روانشناسى فیزیولوژیک وونت را مطالعه کرده و درنتیجه این عقیده راسخ‌تر شده بود که حافظه و تفکر هنوز مورد آزمایش روانشناسان آزمایشگاهى قرار نگرفته است.  
 
  در این زمان بود که ابینگهاوس، تنها، بدون حضور در محیط دانشگاهى و بدون داشتن آشنائى نزدیک با مردان بزرگى مانند فخنر، وونت، لتزی، اشتومف یا میولر، و فقط به اتکاء کتاب فخنر و علاقه خود، شروع به تطبیق روش فخنر در اندازه‌گیرى حافظه نمود. بدین منظور نخست شرایطى را که براى اندازه‌گیرى حافظه وجود آنها لازم بود تعیین نمود، سپس با گزینش فراوانى تکرار (Frequency of Repition) به‌عنوان شرط اصلى ارتباط ذهنى یا تداعی، نشان داد که چگونه "تکرار" (Repltition) را مى‌توان به‌عنوان معیار سنجش حافظه به‌کار برد. او براى اصول این روش به فخنر متکى شد و مسئله حافظه را از ارتباطیون انگلیسى دریافت نمود. در مباحث قبل مشاهده کردیم که چگونه قوانین ارتباط ذهنى به‌تدریج محدود به موضوع فراوانى به‌عنوان شرط اولیه و ابتدائى ارتباط ذهنى گشته بود. این ابینگهاوس بود که از این نظریه ارتباط ذهنى استفاده کرد و تکرار را اساس اندازه‌گیرى آزمایشگاهى حافظه قرار داد. گرچه بعدها در کتاب خود، روانشناسی، که به فخنر تقدیم نمود با کمال تواضع بیان کرد که کار او (Ich hab Es Nur Von Euch) ابتکارى بود. و واقعیت نیز این است که او در تحقیقات خود بسیار مبتکر بود.  
 
  او در حالى که سنجش روانى را از فخنر گرفت، لیکن از استفاده قالبى روش‌هاى پسیکوفیزیک او دورى گزید؛ شاید او در تحقیقات خود بدین درک رسید که کاربرد مستقیم این روش براى مطالعه تمام پدیده‌هاى روانى مناسب نیست. از این‌رو او روش هجاهاى بى‌معنى را اختراع نمود، که البته هیچ شجره‌نامه‌اى در کتاب تاریخ علم نداشت. اگر قرار بود وى بتواند شکل تشکیل ارتباطات ذهنى را دست نخورده اندازه‌گیرى نماید، باید از مطالبى استفاده کند که معنى‌دار نیستند؛ لذا از دو حرف بى‌صدا و یک حرف صدادار را به شکل تصادفى برگزید و در کنار یکدیگر قرار داد، مانند Sid, Bok, Zat و بدین ترتیب خود را مالک ???? "هجاى بى‌معنی" (Nonsense syllables) یافت. این حروف بسیار همگونتر از لغات هستند، زیرا در مورد آنها معانى لغات که مى‌تواند در ارتباطات ذهنى و تداعى‌ها مداخله کنند، وجود ندارد. با در دست داشتن هجاهاى بى‌معنى و شعر به‌عنوان مطالب و با کاربرد روش‌هاى تسلط کامل و ذخیره (Methods of Complete Mastery And Savings) برروى خود که تنها موضوع آزمایش بود، اندازه‌گیرى آزمایشگاهى خود درباره حافظه را آغاز نمود. و برخى از این آزمایش‌ها قبل از اینکه او از انزواى آکادمیک بیرون آید و به محیط دانشگاهى به پیوندد، به اتمام رسیده بود. در سال ????، ابینگهاوس به برلن رفت و به سمت دانشیارى برگزیده شد. او به آزمایش‌هائى مربوط به حافظ ادامه داد و براى تأیید نتایج آزمایش‌هاى قبلى آنها را تکرار نمود. بالاخره در سال ???? گزارش دوران ساز خود را تحت عنوان: Uber Das Ged?cht Dis انتشار داد. این اولین نوشته او غیر از رساله دکترى بود. علاوه بر مطالبى که گفته شد، این کتاب شامل تحقیق درباره? تأثیر کمیت مطالب در یادگیری، اندازه‌گیرى یادآورى به‌عنوان تابعى از مقادیر مختلف تکرار، سنجش فراموشى به‌عنوان تابعى از زمان (که نتیجه آن ترسیم "منحنى فراموشی" - Forgeting Curve - بود)، سنجش قدرت مستقیم و غیرمستقیم، و تداعى به جلو (Forward Association) و تداعى به عقب (Backward Association) مى‌شد. این پژوهش الگوئى روشن و دقیق و تبیینى جالب از مطالب علمى است. این کارى دوران‌ساز بود، نه تنها از جهت گستردگى و سبک عالی، بلکه به دلیل اینکه بلافاصله توسط روانشناسان آزمایشگاهى به‌عنوان گذشتن از مرز "فرآیندهاى عالى ذهن" محسوب شد. ابینگهاوس سرزمینى را گشوده بود که به‌زودى جی.ای.میولر و شاگردان وى آن را تکامل دادند و از این رهگذر حیاتى مجدد در جان روانشناسى آزمایشگاهى دمیده شد، زیرا که در آن احساس پیشرفت و سرنوشت‌سازى پیدا شده بود.  
 
  در سال ????، ابینگهاوس به سمت استادى در دانشگاه برلن منصوب شد. بدون شک شهرت او کمک به ارتقاء مقام او نموده بود. او هشت سال در این سمت باقى ماند. وى در آنجا به‌کار خود در مورد حافظه ادامه نداد؛ او یک مبتکر بود و پس از ارائه ابتکاران خود، قانع بود که بگذارد دیگران مانند میولر، به تحقیقات بعدى ادامه دهند و کار را به پایان رسانند. در سال ????، او تحقیقاتى راجع به تضاد درخشانى (Brightness Contrast) و کاربرد قانون وبر در این زمینه انجام داد.  
 
  در سال ????، ابینگهاوس با همکاى آرتورکنیگ (Arthur K?nig) مجله معروف:  
 
 
Zeitschrift Fur Psychologie und Physiologie Der Sinnesorgane  
 
 
  را تأسیس نمود. در انگلستان بین مجله Mind را در سال ????، ایجاد کرده بود، ولى مقرر نبود که بریتانیاى کبیر جایگاه روانشناسى جدید گردد. آنگاه به سال ???? وونت مجله: Philosophische Studien را که به شکل عمده سخنگوى آزمایشگاه لایپزیگ بود، انتشار داد. در سال ????، استانلى هال (Stanley Hall) انتشار مجله روانشناسى آمریکا (American Journal of Psychology) را آغاز کرد و نشان داد که آمریکا در ترویج روانشناسى جدید زیاد از آلمان عقب نیست، و از این جهت که پیرو مکتب خاصى نبود از سایرین پیشرفته‌تر بود. در سال ???? به‌قدرى حجم مطالب و تحقیقات روانشنایس افزایش یافته بود که محل کافى در مجله Studien وونت براى درج تمامى آنها وجود نداشت. لذا ابینگهاوس و کنیگ مجله: Zeitschrift را تأسیس نمودند. او توانست جمعى از افراد معروف را به همکارى در اداره مجله ترغیب نماید که از آن جمله هستند: هلمهولتز، اکسنر (Exner)، هرینگ، فن کریس (Von Kries)، پرایر (Preyer)، تئودورلیپس (Theodor Lipps)، جی.ای.میولر و اشتومف. بنابراین Zeitschrift از یک جهت نماینده روانشناسان مستقل خارج از مکتب وونت بود.  
 
  در سال ???? ابینگهاوس نظریه خود را راجع به بینائى رنگ منتشر کرد. ولى به‌طور کلى او رهبرى بدون انتشارات زیاد شده بود. گرچه آزمایش‌هاى او درباره حافظه همیشه یک حادثه بزرگ تاریخى باقى خواهد ماند که ابتکار زیربناى اساسى آن محسوب مى‌شود، لیکن موفقیت ابینگهاوس را به‌طور کلى باید مرهون عوامل دیگرى غیر از اهمیت و کمیت انتشارات علمى او دانست. شاید هم دلیل اینکه او در دانشگاه برلن به سمت مدیر گروه فلسفه در سال ????، انتخاب نشد و به‌جاى او اشتومف برگزیده شد، همین موضوع باشد. البته دلیل دیگر این امر ممکن است این باشد که دانشگاه برلن در آن زمان شخصى را مانند اشتومف براى تصدى کرسى فلسفه مى‌خواست که تا حد ابینگهاوس دست رد به سینه فلسفه نمى‌زد. در هرحال، واقعیت این است در سال ????، چند ماهى قبل از مرگ هلمهولتز، اشتومف از مونیخ براى تصدى استادى کرسى به برلن آمد، لیپس (Lipps) از برسلو (Breslan) به مونیخ رفت و ابینگهاوس در برسلو به جانشینى او برگزیده شد.  
 
  ابینگهاوس در برسلو تا سال ???? ماندگار شد. او هنوز به سنت افکار جدید انعطاف‌پذیرى داشت. در سال ????، او روشى نوین براى آزمودن استعدادهاى روانى کودکان دبستان ساخت که جوابگوى تقاضاى مسئولین دانشگاه برسلو براى تعیین توزیع ساعات مطالعه دانش‌آموزان بود. این روش جدید "آزمون تکمیلى ابینگهاوس" (Ebbinghaus Completion test) نامیده شد، روشى که در بسیارى از آزمون‌هاى هوش و استعداد تحصیلى معاصر به‌کار برده مى‌شود. البته بینه (Binet) قبلاً تحقیقات خود را در مورد هوش کودکان، آغاز کرده بود، واقعیتى که شاید دلیل انتشار خلاصه تحقیقاتى از طرف ابینگهاوس به زبان فرانسه بود، ولى کتاب: L,Etude Expèrimentale De L"Intelligence بینه تا سال ????، انتشار نیافت. مسلماً مى‌توان ادعا کرد که ابتکار ابینگهاوس در قلمرو فرآیندهاى عالى روانی، نه تنها در ارتباط با حافظه تأثیر داشت، بلکه در رابطه با مسئله هوش و اندازه‌گیرى آن با آزمون‌هاى روانى نیز نفوذ بسیار اعمال نمود.  
 
  در سال ????، ابینگهاوس نیمى از کتاب معروف خود: Grundzüge Der Psychologie را منتشر نمود. نیمه دوم این مجلد در سال ???? به چاپ رسید. این کتاب موفقیت عظیمى براى او بود. استقبال و تقاضا به‌حدى بود که او امکان انتشار جلد دوم را نیافت و مجبور شد جلد اول را به چاپ دوم برساند. نود و شش صفحه اول جلد دوم را در سال ???? به رشته تحریر درآورد، ولى از او خواسته شد که چاپ سوم جلد اول را مهیا کند. او شروع به‌ این کار نمود، لیکن مرگ نابه‌هنگام او جلوى این کار را گرفت. مع‌هذا تقاضا براى این کتاب به‌حدى بود که جلد اول تجدید چاپ و جلد دوم توسط دور (Dürr) پس از مرگ ابینگهاوس تکمیل و منتشر شد، و آنگاه جلد اول مجدداً بعد از مرگ دور توسط بهلر (Buhler) تجدید چاپ، شد.  
 
  موفقیت این کتاب عمدتاً به‌علت سبک روشن و جالب ابینگهاوس در نگاشتن و ارائه مطالب بود. او نویسنده بسیار تأثیرگذارى بود، روان و دقیق مى‌نوشت، جدیت علمى داشت، ولى شخصیت او از لابه‌لاى خطوط نوشته‌هاى او عیان بود. ابینگهاوس در برابر میولر قرار مى‌گرفت که در بحث‌هاى خود مانند ژنرالى بود که مى‌خواهد ارتش خود را به‌هر قیمتى به پیروزى برساند، و یا وونت که خواننده را زیر بار مقدار زیادى اطلاعات، قوانین و اصول به خستگى مى‌کشاند. ابینگهاوس براى آلمان آن چیزى بود که ویلیام جیمز براى آمریکا بود، یعنى نویسنده? تنها کتاب خواندنى و خوشایند در روانشناسى که در ضمن در اساس و اصول علمى هیچ چیز کم نداشت.  
 
  ابینگهاوس در سال ???? به‌علت ابتلاء به ذات‌الریه درگذشت. در آن هنگام او پنجاه و نه سال داشت. او تا آخرین لحظه در نگاشتن کتاب، شرکت در مجالس و گردهم‌آئى‌ها و انجمن‌هاى روانشناسی، ویراستارى نوشته‌ها و در راه‌هائى که یک مغز خلاق و شخصیت جذاب قادر است بر همکاران و معاصران خود تأثیر گذارد، فعال بود. مرگ او در آن زمان فقدان بزرگى محسوب شد و همه اهمیت کار او در حافظه و نفوذ شخصیت او در اشاعه روانشناسى را تأکید کردند. مع‌هذا جدا از موضوع حافظه، تأثیر ابینگهاوس برروند پیشرفت تفکر روان‌شناختى به‌صورت ارائه یک سیستم عرضه و یا خدمات آزمایشگاهى زیاد نبود؛ و در واقع خیلى کمتر از تأثیر معاصران او، اشتومف و میولر، و یا جوانترها، کالپى و تیچنر، بود.  
 
  در اینجا ما تصویر فردى را داریم که على‌رغم محدودیت فعالیت آزمایشگاهى او براى روانشناسى آزمایشگاهى مهم بود. غیر از شش یا هفت نوشته? او، بقیه اهمیت زیادى براى روانشناسى ندارند. کلید موفقیت او در تصاحب جایگاهى در تاریخ روانشناسى شخصیت او بود. او هوش و خرد بسیار زیاد و استعداد فراوان براى برقرار نمودن ارتباطات عاطفى و اجتماعى داشت. او داراى اندیشه خلاق بود و ترجیح مى‌داد که همواره آغازگر فعالیتى جدید باشد و به دیگران اجازه مى‌داد که آن را پیگیرى نمایند. بدین ترتیب بود که ما مى‌بینیم او ضمن پژوهش در حافظه، به تأسیس Zeitschrift پرداخت، آزمایش درخشانى (Brightness) انجام داد، نظریه‌اى در رنگ‌ها ارائه کرد، یک تست هوشى را اختراع نمود و کتاب درسى نگاشت. شخصیت پویاى او همراه با صبر و تحمل بسیار و بذله‌گوئى و شوخ‌طبعى بود، و تمام اینها به او در گردهمائى‌ها و انجمن‌ها و مجامع روانشناسى علمى جایگاه رهبرى مى‌داد. علاوه بر اینها شهرت گسترده او مدیون سبک نگارش روشنگر و جالب و دقت وى در انجام آزمایش‌هاى علمى بود. در تمام اینها او فردى خودساخته بود. او هیچ استادى که جهت اندیشه‌هاى او را تعیین کند نداشت. او زندگى علمى خود را با تماس با افراد بزرگ معاصر شروع نکرد، تنها تماس او با روح زمان خود بود. وى شاگرد صاحب نامى در روانشناسى پرورش نداد. او نه مؤسس مکتبى بود و نه گرایشى به آن داشت. او فردى قانع بود و جاه‌طلبى و شتاب بسیارى از روانشناسان بزرگ را نداشت. بنابراین در حالى‌که شخصاً بسیار بانفوذ بود، لیکن تأثیر عمیقى در دنیاى روانشناسى پس از خود به‌جاى نگذارد.  
 
  ابینگهاوس به‌ویژه از این جهت براى روانشناسى علمى اهمیت داشت که به تقویت روح زمان خود که گرایش به کسب استقلال و آزادى روانشناسى از فلسفه بود کمک بسیار نمود. او معتقد بود که "ما از موضوعى بسیار کهن، علمى بسیار نوین خواهیم ساخت" و به‌همین جهت جمله معروف او که "روانشناسى داراى گذشته‌اى طولانى ولى تاریخچه‌ کوتاه" است، بعدها در کتب مختلف روانشناسى نقل قول شده است.  
 
  نظریه‌هاى سیستمى ابینگهاوس اهمیت زیادى ندارند. شکیبائى او در تحمل عقاید مختلف در روانشناسى علمى نوعى روش التقاطى به او مى‌دهد. او در اصل روانشناسى محتوا را پذیرفت، زیرا که آن نوع روانشناسى که قابل آزمایش بود مورد قبول او واقع شد، لیکن او هیچ عقیده و اعتقاد راسخى به هیچ مطلبى غیر از روش آزمایشگاهى نداشت. در کتاب روانشناسى خود او از کنار مسئله عنصرگرائى گذشت و به نوشتن ساده‌ترین معادلات و قوانین ذهنى پرداخت. او بدون اینکه خود متوجه شود گرایشى به روانشناسى استعدادها که ویژه روانشناسى آمریکا بود داشت؛ آزمایش‌هاى او درباره حافظه بیشتر شبیه آزمون‌هاى روانى بود تا توصیف‌هاى درون‌نگری، علاوه بر اینکه او آزمون تکمیلى را اختراع نمود. واقعیت مسلم این است که نمى‌توانیم ساختار روانشناسى ابینگهاوس را چیزى غیر از روانشناسى وونت بدانیم، با این تفاوت که چاشنى شکیبائى و عدم رضایت از فلسفه به آن اضافه شده بود.

برگرفته از وبلاگ محسن عزیزی

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 

 اریش فروم (Erich Fromm) از برجسته ترین نمایندگان مکتب روانشناسی اومانیستی است.   زندگی اریش فروم در سال ???? در شهر فرانکفورت / ماین آلمان متولد شد. در سال 1927 تحصیلات خود را در رشتة روانکاوی دانشگاه برلین به پایان رسانید. بین سالهای 1929 تا 1932 به عنوان استاد روانشناسی در دانشکدة علوم اجتماعی فرانکفورت تدریس کرد و در سال 1934 یعنی یک سال پس از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان، راهی آمریکا شد. او در این کشور، در دانشگاههای معتبر نیویورک، کلمبیا و کلرادو به عنوان استاد روانشناسی به تدریس پرداخت. فروم تلاش نمود مکتب روانکاوی زیگموند فروید را سنجشگرانه مورد ارزشیابی قرار دهد و آن را گسترش بخشد. او خود را متوجه پرسشهای اجتماعی و فرهنگی ـ فلسفی روانشناسی اعماق نمود و بویژه تلاش ورزید پیش شرطهای روانشناسانه برای ساختارهای اجتماعی را مورد پژوهش قرار دهد. اریش فروم تحولات سیاسی و اجتماعی زادگاه خویش را در زمان تسلط هیولای فاشیسم به دقت زیر نظر داشت و رساله ها و جستارهای موشکافانه ای در تحلیل روانشناسی توده ای فاشیسم به نگارش درآورد. فروم در سال 1980 در تسین چشم از جهان فروبست.   آثار اکثر آثار بزرگ فروم برای نخستین بار به زبان انگلیسی در آمریکا منتشر و سپس به زبانهای دیگر ترجمه شد. از آن میان می توان به موارد زیر اشاره کرد: - روانکاوی و دین - روانشناسی و فرهنگ - زبانهای فراموش شده - رسالت فروید - بودیسم و روانکاوی - جزمیات مسیحی - کالبد شکافی تخریب گرایی انسان   اندیشه   عشق اریک فروم به از جمله کسانی است که در زمینه عشق و مطالعه علّی و روانشناختی آن فعالیت بسیاری نموده است. تا جایی که یکی از قدرتمند ترین و بهترین تئوریهای روانشناختی را در مورد عشق مطرح میکند. وی در کتاب هنر عشق ورزیدن میگوید: "علت اینکه میگویند در عالم عشق هیچ نکته آموختنی وجود ندارد این است که مردم گمان می کنند که مشکل عشق مشکل معشوق است و نه مشکل استعداد . مردم دوست داشتن را ساده می انگارند و برآنند که مساله تنها پیدا کردن یک معشوق مناسب یا محبوب دیگران بودن است. هیچ فعالیتی، هیچ کار مهمی وجود ندارد که مانند عشق با چنین امیدها و آرزوهای فراوان شروع شود و بدین سان به شکست بینجامد." اریک به وضوح عشق ورزیدن را یک هنر میداند و میگوید: "اولین قدم این است بدانیم که عشق ورزیدن یک هنر است، همانطور که زیستن هنر است." اگر ما بتوانیم یاد بگیریم که چگونه میتوان عشق ورزید، باید همان راهی را انتخاب کنیم که برای آموختن هر هنر دیگر چون موسیقی، نقاشی، نجّاری، یا هنر طبابت یا مهندسی بدان نیازمندیم. فروم در کتاب خود به نام« انسان برای خویشتن» می نویسد: "شخص به طور اتفاقی مورد عشق ورزی قرار نمیگیرد بلکه نیروی عشق اوست که تولید عشق میکند." همانگونه که علاقه داشتن سبب مورد علاقه واقع شدن میگردد. مردم میخواهند از میزان مورد توجه بودن خود آگاه شوند اما فراموش میکنند که منشاء این توانایی و جوهر این کیفیت در توانایی آنها در عشق ورزیدن است. عشق ورزیدن به کسی، نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی میباشد. عشق ورزی با منفعل بودن و تماشاگر زندگی معشوق بودن سازگار نیست، بلکه مستلزم رنج کشیدن و احساس توجه و مسئولیت در راه رشد و تکامل اوست. جوهر عشق رنج بردن برای چیزی و پروردن آن است یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خود هموار میکند که عاشقش باشد. فروم دلسوزی در راه عشق و رنج ناشی از آن را از عناصر اساسی عشق میشمارد. دلسوزی جنبه دیگری از عشق را به دنبال دارد و آن احساس مسئولیت است، انسان میخواهد از سهم فعل پذیرانه ی خود فراتر رود، طبیعی ترین و آسان ترین آنها دلسوزی و عشق مادر به مخلوق خویش (فرزند)است، اگر قبول کنیم که عشق به خود و دیگران در اصل پیوند دهنده اند، خود خواهی را که فاقد دلسوزی به دیگران است چگونه میتوان توجیه کرد؟ سومین عنصر عشق که فروم به آن اشاره می کند احترام است. منظور از احترام به معشوق احترام به فردیت و علایق اوست و پذیرفتن او به صورتی که هست و علاقه به رشد و شکوفایی او. اگر جزء سوم عشق وجود نداشته باشد احساس مسئولیت به آسانی به سلطه جویی و میل به تملک دیگری سقوط می کند. چهارمین عنصر عشق دانش است، دانش که زاده عشق است یعنی نفوذ به اعماق روح و روان معشوق و شناخت او و آگاهی از انگیزه ها و احساسات درونی و واقعی او. فروم می خواهد بگوید دانش واقعی به معشوق هنگامی میسر است که انسان بتواند خود خواهی را قربانی کند یعنی نفس اماره خود را از میان بردارد تا فاصله بین عاشق و معشوق از میان برداشته شود و امکان یکی شدن آنها فراهم گردد. نهایتا فروم عشق را اینگونه تعریف می کند: "عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه که به آن مهر می ورزیم، آنجا که این رغبت وجود ندارد عشق هم نیست."   شخصیت اقتدارگرا فروم در در تحلیل و بررسی موشکافانه نقش اقتدارگرایی در جامعه را مورد بررسی قرار داده است. او با تکیه بر دیدگاه کانتی از فلسفه روشنگری، به تفکیک میان انسان این عصر به مثابه ذات خردگرایی که خود را از نابالغی معنوی رها می سازد و خطر کرده و مسوولیت آزادی خویشتن را پذیرا می شود و انسان نابالغی که کماکان به گردن مرجع اقتدار دیگری می آویزد تا مسوولیت تصمیم گیری مستقل را نداشته باشد، دست می زند. فروم با دقت علل روانی این نابالغی را مورد بحث قرار می دهد و بر خلاف تصور عمومی نشان می دهد که میان شخصیت اقتدارگرای فعال و کنشگر یا به تعبیر خود او مرجع اقتدار دگرآزار (سادیست) و شخصیت اقتدارگرای منفعل و کنش پذیر یا خودآزار (مازوخیست) به رغم تفاوت ظاهری، پیوند تنگاتنگی وجود دارد. فروم خاطر نشان می سازد که هر دو گونه شخصیت اقتدارگرا دارای خصوصیات مشترکی هستند که همانا عدم بلوغ معنوی و هراس عمیق درونی است. او در عین حال تفاوت میان اقتدارگرایی خردگرایانه و خردگریزانه را به روشنی تصویر می کند.   چند گفتار از اریش فروم - آنچه در خدمت حیات قرار گیرد خیر و آنچه در خدمت مرگ قرار گیرد شر است. - عشق به زندگی بیشتر در جامعه ای پرورش می یابد که در آن امنیت، عدالت و آزادی برقرار باشد. - امنیت به معنی مورد تهدید قرار نگرفتن شرایط اسا سی مادی برای یک زندگانی آبرومندانه است. - عدالت به معنی هیچکس نتواند هدف مقاصد دیگران واقع شود. - آزادی به معنی هر کس بتواند در جامعه عضوی فعال و مسول باشد. - عشق نیروئی است که تولید عشق میکند. - ناتوانی عبارت است از عجز در تولید عشق.

فروم تاکید می کند که منش فرد از تاثیر فرد از تاثیر و نفوظ فرهنگی و نه از موجبات و نیروهای موثر درونی ، شکل می گیرد .وی پنج طرح شخصیتی راتوصیف می نماید :


  • - پذیراReceptiveکه به حمایت از دیگران متکی است .

  • - بهره کش Exploitativeکه با اعمال قدرت و زورگویی و یا سود بردن از تزویر و حیله به مقاصد خود می رسند .

  • - سودا گرMarketingملاک توفیق در نظر او ثروت است و مردم از دید او کالاهایی برای داد و ستداند.

  • - محتکر hoarding( تملک طلب ) که اساس بنیاد امنیت را بر پایه اندوختن بی حساب و نگاه داشتن همه چیز می پندارند .

  • - سازنده Productive( مولد ) که تمام نیرو و توان خویش را در عشق و خلاقیت به کار می برد و هم از این رو به کمال رشد نائل می شود .
با تغییر و تلخیص از وبلاگ مثبت من

درکل

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
   1   2      >