بازدید امروز: 106
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 2261622 زندگی نامه روانشناسان معروف - سوالات ارشد آزاد،سوالات دکتری،سوالات بهداشت،سوالات سراسری،سوالات
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوالات ارشد آزاد،سوالات دکتری،سوالات بهداشت،سوالات سراسری،سوالات



???? دکترى جوان به همراه همسر جوانش که تازه با او ازدواج کرده بود و مادر و پدر و برادرش در وین دستگیر و به یک اردوگاه جنگى در بوهمیا منتقل شد. حوادثى که در آنجا و سه اردوگاه دیگر رخ داد دکتر جوان ـ زندانى شماره??????ـ را عمیقاً متوجه اهمیت معناجویى در زندگى کرد. یکى از اولین حوادثى که او را به این نتیجه رساند از دست دادن دست نوشته هاى علمى اش طى انتقال به آشویتس بود. او آنها را در داخل آستر کت خود جاسازى کرده بود اما مجبور شد در واپسین دقایق آنها را تحویل دهد. شبهاى بعد سعى کرد آنها را ابتدا به ذهنش و سپس بر روى کاغذ پاره هایى که پنهانى به دست آورده بود بازسازى کند. میل شدید او براى بازنوشتن و چاپ آن یادداشتها باعث شد سختیهاى اسارت را تحمل کند. حادثه مهم دیگر زمانى رخ داد که به همراه سایر زندانیان براى نصب خطوط راه آهن کار مى کرد. زندانیان از سرنوشت خویشاوندان و همسران خود کاملاً بى خبر بودند. دکتر جوان شروع به اندیشیدن راجع به همسر خودش کرد و دریافت که همسرش در درون او حضور دارد: «نجات انسان از طریق عشق و در عشق است. انسانى که هیچ چیزى در این جهان از خود به جا نگذاشته باز ممکن است حتى براى لحظه اى هم که شده در یاد وخاطره معشوق خویش سعادت و شادمانى را تجربه کند.» او متوجه شده بود که در میان زندانیان کسانى بخت زنده ماندن پیدا مى کردند که ایمان یا تصورى از آینده داشتند چه آن آینده انجام کارى مهم یا بازگشت به نزد عزیزانشان بود. کسانى که چنین انتظار و امید و دلبستگى هایى داشتند رنج خود را بهتر تحمل مى کردند و از یأس و ناامیدى شدیدى که جسم و روحشان را ازدرون تهى مى کرد و به مرگ منتهى مى شد مصون مى ماندند. «محرک اصلى انسان کسب لذت و پرهیز از درد نیست بلکه یافتن معنایى است در زندگى. فرد آماده رنج کشیدن است به شرط آنکه معنا و مقصودى در آن رنج بیابد.» دکتر جوان در ???? از زندانهاى مخوف نازیها نجات پیدا کرد و تا ?? سال بعد به زندگى فعال خود ادامه داد. از ???? تا ???? بیست و نه دکتراى افتخارى از دانشگاههاى معتبر جهان و دهها جایزه علمى از کشورهاى مختلف دریافت کرد. او در ???دانشگاه در هر پنج قاره جهان سخنرانى کرد و ??کتاب به رشته تحریر درآورد که به ??زبان ترجمه شده است.   زندگى ویکتور فرانکل victor frankel در ?? مارس???? در وین به دنیا آمد. پدرش مردى پرابهت و منضبط بود و مادرش هم زنى خوش قلب و دیندار. ویکتور پسرى استثنایى و فوق العاده کنجکاو بود. حتى د رچهارسالگى مى دانست که مى خواهد پزشک شود. در ????دکتراى پزشکى گرفت و در مراکز مختلف درمانى و پژوهشى مشغول به کارشد. او با فروید در همان سالها آشنا شد (در ???? شخصاً با فروید ملاقات کرده بود). اما نظریه آلفرد آدلر را بیشتر مى پسندید و در آن سال مقاله اى به نام «روان درمانى و جهان بینى» در نشریه بین المللى آدلر در روانشناسى فردى منتشر کرد. سال بعد فرانکل از اصطلاح Logotherapy براى اولین بار در یک سخنرانى عمومى استفاده کرد و به شرح و بسط دیدگاه خاص خود در روانشناسى وین پرداخت. وقتى به آشویتس منتقل شد دست نوشته هایى را که براى کتاب «دکتر و روح» تهیه کرده بود پیدا کردند و از بین بردند. تمایل شدیدش به کامل کردن آن کار و امیدش به اینکه بار دیگر در کنار همسر وخانواده اش باشد او را از یأس و ناامیدى که در آن شرایط هر شخصى را فرامى گرفت دور نگاه مى داشت. فرانکل پس از طى کردن دوران اسارت در دواردوگاه دیگر سرانجام در ???? از اردوگاه رهایى پیدا کرد و به وین رفت. آنجا بود که متوجه شد بهترین عزیزانش از دنیا رفته اند. اگرچه بسیار تنها و شکسته بود. سرپرستى یکى از مراکز عصب شناسى وین را پذیرفت و تا ??سال در آن سمت ماند. او بالاخره کتابش را بازسازى کرد و به چاپ سپرد. پس از چاپ این کتاب (یعنى کتاب دکتر و روح)، براى تدریس به مدرسه پزشکى دانشگاه وین دعوت شد. تنها در نه روز، کتاب دیگرى به رشته تحریر درآورد که عنوان اش این بود: انسان در جست وجوى معنى. فرانکل در ???? با دخترى به نام الى ازدواج کرد که قدرت او را براى مقابله با مسائل و دشواریهاى جهان دوچندان مى ساخت. فرانکل در ???? در رشته فلسفه دکترا گرفت. عنوان رساله اش The UnconsciousGod بود که به تحلیل و بررسى رابطه میان روانشناسى و دین مى پرداخت. همان سال استادیار عصب شناسى و روان پزشکى در دانشگاه وین شد. در ???? انجمن پزشکى براى روان درمانى اتریش را بنیاد نهاد و خود ریاست آن را برعهده گرفت. پس از آنکه به درجه استادى ارتقا یافت در محافل بیرون از وین نیز به سرعت شهرت پیدا کرد. چنانکه گفته شد او دکتراهاى افتخارى و جوایز علمى و فرهنگى بسیارى دریافت داشت و حتى نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد. فرانکل تا سال ???? یعنى تا ?? سالگى به تدریس در دانشگاه وین ادامه داد. او یک کوهنورد قهار بود و لیسانس خلبانى اش را زمانى گرفت که ?? سال داشت! در ???? دوستان و اعضاى خانواده اش به افتخار وى مؤسسه ویکتور فرانکل را تأسیس کردند. فرانکل در ???? زندگینامه خود نوشته اش را به پایان رساند و در ???? آخرین اثرش «انسان در جست وجوى معنى غایى» را برپایه تجربیات دیرینه اش منتشر ساخت. او مجموعاً ?? کتاب منتشر ساخته است که به ?? زبان ترجمه شده اند. ویکتور فرانکل در دوم سپتامبر ???? در اثر سکته قلبى درگذشت.   اندیشه و تجربیات علمى نظریه هاى علمى و روان درمانى ویکتور فرانکل تا حدودى برپایه تجربیات او در اردوگاههاى مرگ نازى شکل گرفت. او با مشاهده دقیق وضعیت روحى کسانى که از درون تهى مى شدند و نمى توانستند به زندگى خود ادامه دهند به صحت گفته نیچه پى برد: «آن که چرایى در زندگى دارد تقریباً با هر چگونه اى خواهد ساخت.» او مى دید کسانى که امید وصال با محبوبشان را داشتند یا طرح ها و برنامه هایى در سر داشتند که خود را نیازمند انجام و تکمیل آنها مى دیدند یا کسانى که ایمانى قوى داشتند بهتر از آنان که امیدشان را یکسره از دست داده بودند شرایط دشوار اردوگاه را تحمل مى کردند. فرانکل روان درمانى خود را لوگوتراپى مى نامید. Logotherapy از کلمه یونانى Logos اشتقاق یافته است که داراى معانى مختلف کلمه، روح، خدا یا معنى است. فرانکل معناى آخر را در کانون توجه خود قرار مى دهد: معنى. گرچه معانى دیگر را هم کاملاً از نظر دورنمى دارد. فرانکل در مقایسه دیدگاه خود با دیدگاه دو روانکاو بزرگ دیگر وین یعنى فروید و آدلر مى گوید که فروید اساساً اراده معطوف به لذت یا لذت جویى را ریشه همه انگیزه ها و فعالیتهاى انسان مى داند و آدلر اراده معطوف به قدرت را. لوگوتراپى اراده معطوف به معنى یا معناجویى را بنیان زندگى انسان مى شمارد. فرانکل از واژه یونانى noos هم استفاده مى کند که به معناى فکر یا روح یا روان است. به عقیده او در روانشناسى سنتى عقیده بر این است که انسانها مى کوشند کشمکش روانى را به حداقل برسانند. فرانکل به جاى این نظر یا علاوه بر آن، مى گوید که ما باید به noodynamics هم توجه کنیم به این معنى که کشمکش درونى براى سلامتى انسان ضرورى است لااقل وقتى که به معنى منتهى شود. درواقع خود کشمکش مى تواند محرک قویى براى رفتار آدمى باشد. شاید معضل اصلى اى که فرانکل از اوایل زندگى علمى خود دلمشغول آن بود خطر فروکاست گرایى بود. در آن زمان تا حدودى مانند امروز، مدرسه هاى پزشکى بر این نظر پاى مى فشردند که همه چیز محدود به فیزیولوژى است. فیزیولوژى نیز به فروکاست گرایى (reductionism) دامن مى زد. یکى از این فروکاستن ها آن بود که فکر یا روان را مى توان براساس سازوکارهاى مغز به خوبى شناخت. در این دیدگاه وجه معنوى یا روحانى زندگى انسان به سختى مورد اعتنا قرار مى گرفت. فرانکل مخالف این فروکاست گرایى ها بود. هدف او آن بود که تعادلى میان نظرات روانشناسى و دیدگاههاى معنوى برقرار کند.   وجدان: یکى از مفاهیم اصلى اندیشه ویکتور فرانکل، مفهوم وجدان است. او وجدان را نوعى معنویت ناخودآگاه تلقى مى کند که متفاوت با ناخودآگاه غریزى فروید و دیگران است. وجدان عاملى در میان عوامل دیگر نیست بلکه قلب و هسته وجودما وسرچشمه هویت شخصى ماست. فرانکل در این باره مى گوید: «انسان موجودى مسؤول است، او از لحاظ وجودى مسؤول است. مسؤول وجودخویش.» وجدان خصلتى شهودى و بسیار شخصى دارد. وجدان به شخص حقیقى در موقعیت حقیقى مرتبط است و نمى توان آن را به قوانین کلى ساده تقلیل داد. باید با آن زندگى کرد. فرانکل از وجدان با عنوان خودشناسى وجودى شهودى یا «حکمت قلب» یاد مى کند چیزى که به زندگى مان معنا مى بخشد. فرانکل خاطرنشان مى کند که حیوانات در زندگى خود تحت راهنمایى غرایز قرار دارند. در جوامع سنتى قواعد و هنجارها و سنتهاى اجتماعى هستند که جاى غریزه ها را مى گیرند اما امروزه به دشوارى چنین چیزهایى در اختیارمان است. ما مى کوشیم در همرنگى با دیگران و در عرف و عادتها زندگى مان را پیش ببریم: «دیگر غریزه اى به انسان نمى گوید که چه باید کرد و سنتى هم به او نشان نمى دهد که چه باید کرد و چیزى نمى گذرد که او نمى داند چه خواهد کرد و درنتیجه کارى مى کند که دیگران از او مى خواهند و روز به روز بیشتر اسیر همرنگى جماعت مى شود. این خلأ وجودى به صورت ملامت و بى حوصلگى ظاهر مى شود و گفته شوپنهاور را به یاد مى آورد که گفت انسان همواره محکوم است که میان دو قطب متضاد بى حوصلگى و هیجان در کشمکش و نوسان باشد.» اما در هر حال نمى توانیم از مواجهه بااین واقعیت بپرهیزیم که ما آزادى و مسؤولیت داریم که در زندگى مان دست به انتخاب بزنیم و براى آن معنایى خاص خودمان بیابیم. البته معنى را باید یافت و نمى توان آن را به کسى هدیه کرد. معنى مثل خنده است شما نمى توانید کسى را مجبور کنید بخندد باید برایش لطیفه اى تعریف کنید. این حکم در مورد ایمان، امید و عشق هم صادق است. نمى توان آنها را صرفاً با فعل اراده به وجود آورد. فرانکل تصریح مى کند که «معنى چیزى است که باید آن را کشف کرد نه ابداع. معنى واقعیت خاص خودش را دارد و مستقل از اذهان ماست.» مانند تصویرى است که باید آن را دید نه آنکه با قوه خیالمان آن را پدید بیاوریم. سنت و ارزشهاى سنتى به سرعت از زندگى عده اى ناپدیدمى شود ولى این موضوع در عین حال که بسیار اسف انگیز و دشوار است لزوماً به یأس و نومیدى ختم نمى شود. معنى وابسته به ارزشهاى اجتماعى نیست. به یقین هر جامعه اى مى کوشد معنادارى را در قواعدى که براى رفتار به دست مى دهد خلاصه کند. اما بنابر عقیده فرانکل که صبغه تا حدودى فردگرایانه آن را نمى توان انکار کرد معنى نسبت به هر فردى خصلت یکه و یگانه دارد. کار روانشناسان و روان درمانگران و مربیان آن است که مردم را در بسط و گسترش وجدان فردى شان و یافتن معنى هاى منحصر به فرد آنان یارى کنند.   خلأ وجودى: این تلاش و تقلا براى یافتن معنى ممکن است حاصلى به بار نیاورد و این بى حاصلى و سرخوردگى به نوعى روان رنجورى خاص بینجامد، چیزى که مى توان آن را روان رنجورى معنوى یا وجودى نامید. به نظر مى رسد مردم امروزه بیش از گذشته زندگى شان را تهى و بى معنى و بى هدف و برباد رفته تجربه مى کنند و گاه در واکنش در برابر این تجربیات کارهاى نامعقولى انجام مى دهند که به خودشان یا دیگران یاجامعه و یا هر سه آسیب مى زند. فرانکل از این وضعیت به خلأ وجودى تعبیر مى کند. بى معنایى یک حفره و خلأ در زندگى ماست. هرگاه خلأیى وجود داشته باشد چیزهایى براى پر کردنش به آن هجوم مى برند. فرانکل مى گوید که یکى از علائم و نشانه هاى خلأ وجودى در جامعه ماملالت و بى حوصلگى است. او خاطرنشان مى کند که چگونه اکثر مردم وقتى بالاخره زمان و فرصت آن را پیدا مى کنند که کارى را که مى خواهند بکنند انجام دهند انگار دیگر میلى به انجام آن ندارند! وقتى بازنشسته مى شوند به بحران روحى دچار مى شوند، یا دانشجویان سرخورده که هر آخر هفته بدمستى مى کنند. واکنش عده اى هم آن است که هر روز غروب خودشان را در سرگرمیهاى منفعلانه غوطه ور مى سازند. فرانکل این وضعیت را «روان رنجورى یکشنبه» مى خواند. خلاصه آنکه ما تلاش مى کنیم خلأهاى وجودیمان را با چیزهایى پرکنیم که چون تاحدودى ما را راضى مى کنند این امید را پیدا مى کنیم که رضایت وخرسندى نهایى ما را هم فراهم کنند: چه بسا بکوشیم زندگى مان را با لذت وپرخورى وپرداختن افسارگسیخته به امور جنسى پرکنیم یا به دنبال قدرت برویم مخصوصاً قدرتى که کامیابى هاى مالى فراهم مى کند. همچنین ممکن است زندگى مان را با مشغله هاى گوناگون کارى، همرنگى با جماعت وعرف وعادتها پرسازیم یا خشم ونفرت پیشه کنیم و ایام عمرمان را صرف تلاش براى نابودکردن چیزهایى کنیم که گمان مى کنیم به ما صدمه مى زنند. این امکان هم وجود دارد که زندگى مان را با پاره اى دور باطل هاى روان رنجورانه بیامیزیم نظیر وسواس نسبت به نظافت ونظایر آن. این دور باطل هاى روانى در چیزهایى یافت مى شوند که فرانکل از آن به «اضطراب انتظارى» تعبیر مى کند: گاه ممکن است شخص از چیزى آنقدر واهمه و هراس داشته باشد که خود این هراس او را به آن چیز اضطراب انگیز نزدیک کند. در واقع اضطراب انتظارى دقیقاً همان چیزى را که شخص از آن واهمه دارد به وجود مى آورد. تست یا آزمون اضطراب مثال آشکار این قضیه است: اگر شخصى از این بترسد که از پس آزمونها به خوبى برنیاید خود این اضطراب وترس ممکن است وى را در گذراندن درست آن آزمونها از موفقیت دور کند. مشکل دیگرى که فرانکل دراینجا برمى شمارد قصد وتوجه مفرط است . دراین حالت شخص آنقدر سخت و جدى تلاش مى کند که خود این افراط او را ناموفق مى دارد. یکى از رایج ترین نمونه هاى آن بى خوابى است : خیلى ها وقتى نمى توانند بخوابند همچنان تلاش مى کنند که با استفاده از انواع واقسام روشها خوابشان ببرد واین تلاش براى خوابیدن خودش مانع از خوابیدن مى شودو بدین ترتیب این دور ادامه مى یابد. مثال دیگر وضعیت کسانى است که احساس مى کنند باید عاشقانى استثنایى و بى همتا باشند: مردان احساس مى کنند که باید «آخرش» باشند. درمقابل، برخى از زنان همتاى آنان هم تصور مى کنند متعهدند که از اوج لذت جنسى برخوردار شوند. اما خود این توجه وتلاش افراطى به ناآرامى ولذت کمتر منجر مى شود. گویى هرچیزى که از حد متعادل و معقول خود مى گذرد به ضدش بدل مى شود. سومین دشوارى، فکرکردن بیش از اندازه است . دراین حالت شخص شدیداً درحال اندیشیدن است . گاه ما انتظار داریم چیزى اتفاق بیفتد واتفاق هم مى افتد صرفاً به این علت که وقوع آن قویاً به اعتقادات ونگرشهاى ما بستگى دارد. فرانکل دراین مورد از زنى یاد مى کند که در کودکى تجربیات جنسى بدى داشت و نتوانسته بود به شخصیت قوى وسالمى برسد. وقتى به مطالعه برخى متون روانشناسى پرداخت که مى گفتند این گونه تجربیات باعث مى شوند که فرد قادر نباشد از روابط جنسى لذت ببرد دچار مشکلاتى شد! تلقى فرانکل از خلأ وجودى به تجربه هاى او در اردوگاههاى مرگ نازیها برمى گردد. وقتى چیزهاى روزمره اى که به زندگى مردم معنا مى بخشند ـ از جمله کار ، خانواده، خوشى هاى کوچک زندگى ـ از زندگى شان حذف مى شد گویى آینده شان به مخاطره مى افتادوحتى محو مى شد. فرانکل مى گوید که انسان فقط مى تواند با نظر به آینده زندگى کند: «زندانیانى که امید و ایمانشان به آینده، به آینده خودشان را از دست مى دادند از بین مى رفتند». فرانکل معتقد است اگرچه امروزه اردوگاه مرگى بدان شکل درمیان نیست اما خلأ وجودى نه تنها شیوع دارد بلکه به سرعت در سراسر جامعه در حال گسترش است . او ازاین احساس بیهودگى و طفیلى بودن به تجربه درافتادن در پوچى و هاویه نام مى برد. به دید او حتى افراط و تفریط هاى سیاسى و اقتصادى دنیاى امروز را هم مى توان انعکاس هاى بیهودگى وپوچى دانست: او مى گوید به نظر مى رسد ما بین یکسان سازى ماشین وار فرهنگ غرب و تمامیت طلبى هاى نظامهاى کمونیست ، فاشیست و تئوکراتیک گرفتار آمده ایم. همرنگ شدن در جامعه توده بنیاد یا در تمامیت طلبى، هردو ارضا مى کنند افرادى را که مى خواهندخلأ وجودى زندگى شان را انکار کنند. فرانکل افسردگى ، اعتیاد و پرخاشگرى را سه روان رنجورى مهم توده ها مى نامد. او در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که ارتباطى قوى بین احساس بى معنایى وفعالیتهاى مانند جرم وجنایت، مصرف موادمخدر وافراط کاریهاى جنسى وجود دارد. او حتى هشدار مى دهد که خشونت، استفاده از موادمخدر وسایر فعالیتهاى منفى که تلویزیون، فیلم هاى سینما وحتى موسیقى مؤید وجود آنهاست نشانه وجود بى معنایى است ونتیجه کار کسانى را نشان مى دهد که مى کوشند زندگى شان را با تقلید از «قهرمانان خیالى شان» تنظیم کنند. به عقیده او حتى ورزش هم ممکن است مروج پرخاشگرى باشد.   یافتن معنا : معنى را چگونه و در چه چیزهایى مى توان یافت؟ فرانکل سه راه عمده برمى شمارد: اولین راه ورهیافت، ارزشهاى تجربى است یعنى اینکه ما چیزى یا شخصى را ارزشمند تجربه کنیم . این مى تواند شامل تجربیات زیبایى شناختى باشد. مثل مشاهده شگفتى هاى طبیعت یا دیدن آثار بزرگ هنرى. به عقیده فرانکل مهمترین نمونه هاى ارزشهاى تجربى عشقى است که نسبت به دیگرى احساس مى کنیم. به واسطه عشق مان ـ معشوقمان را یارى مى کنیم که به معنا نزدیک شود وبدین وسیله خودمان نیز به معنى نزدیک مى شویم. او مى گوید: «عشق عالى ترین هدفى است که انسان مى تواند شوق آن را داشته باشد». فرانکل خاطرنشان مى کند که در جامعه معاصر خیلى ها امور شهوانى را با عشق اشتباه مى گیرند. بدون عشق امور جنسى چیزى بیش از یک فعالیت ساده وسافل زیستى نخواهدبود و دیگرى صرفاً ابزارى است که باید مورداستفاده قرارگیرد، مانندوسیله اى درخدمت یک هدف. از امورجنسى فقط وقتى مى توان لذت کامل برد که جلوه فیزیکى و جسمانى عشق باشد. عشق شناخت و تأیید یگانگى شخص دیگر در مقام فرد است با فهمى شهودى از مقام انسانى او. در غیر این صورت، دوطرف رفتارى شىءگونه بایکدیگر خواهندداشت. دومین راه کشف معنى ارزش هاى خلاق و ابداع گرایانه است، با انجام کارى. این خلاقیت فعالیت در عرصه هاى هنر و موسیقى و نوشتن و اختراع و ابتکار و جزاینها را دربرمى گیرد. فرانکل خلاقیت و نیز عشق را کارکرد ناخودآگاه معنوى یعنى وجدان مى داند. غیرعقلى بودن تولید هنرى مانند آن درک شهودى است که به ما امکان مى دهد خیر و خوبى را تشخیص دهیم. فرانکل دراین مورد چنین مثال مى زند: «ما مواردى را مى شناسیم که در آن یک ویلون زن همیشه سعى مى کند تا آنجا که امکان دارد آگاهانه ویلون بنوازد. او از گذاشتن ویلون روى شانه اش تا انجام فنى ترین جزئیات این کار مى خواهد هرکارى را آگاهانه و با درک و هوشیارى تام و تمام انجام دهد و همین باعث مى شود کار او کاملاً ناموفق از آب درآید. معالجه باید ایمان و اطمینان بیمار به ناخودآگاه را به او بازگرداند. راهش هم آن است که او به خوبى درک کند که ناخودآگاهى اش از قوه آگاهى اش موسیقیایى تر است.» سومین راه معنایابى شامل امورى ازقبیل شفقت و نوع دوستى، شجاعت، شوخ طبعى و نظایر اینهاست. اما شاخص ترین مثال فرانکل تقرب به معنى از طریق رنج است. او دراین مورد به یکى ازمراجعه کنندگانش اشاره مى کند: دکترى که همسرش مرده بود و او درمرگش سخت اندوهگین و سوگوار بود. فرانکل از او مى پرسد: اگر شما اول مى مردید زنتان چه مى کرد؟ دکتر در پاسخ مى گوید: خب این برایش بسیار غم انگیز و سوگناک بود. فرانکل مى گوید: حال که او اول مرده، از این رنج و سوگوارى برکنار است اما شما مجبورید بهاى آن را با زنده ماندن و سوگواریتان بپردازید. به عبارت دیگر غم و اندوه بهایى است که براى عشق باید بپردازیم: براى دکتر، این فکر، به مرگ همسرش و اندوه و سوگ خودش معنامى بخشید. بدین ترتیب رنج و اندوه او به چیزى بیشتر بدل شد. اگر معنایى درکار باشد رنج را مى توان با بزرگى و شرافت تحمل کرد. فرانکل همچنین خاطرنشان مى کند که افراد جداً بیمار غالباً فرصت و مجال آن را پیدانمى کنند که شجاعانه رنج خود را تحمل کنند و بدین ترتیب بزرگى و منزلت خود را بیشتر حفظ کنند. به آنها گفته مى شود: خوشحال باشید، خوش بین باشید، بخندید تا دنیا به رویتان بخندد. آنها غالباً نسبت به اندوه و مصیبت خود احساس شرمندگى و خجلت مى کنند. فرانکل مى نویسد: «هرچیزى را مى توان از انسان گرفت جز یک چیز: آخرین آزادى هاى انسان را ـ آزادى اینکه درهرموقعیتى راه خودش را انتخاب کند.»   وجودمتعالى: ارزش هاى تجربى و خلاق و والا درنهایت جلوه هایى از چیزى بسیار بنیادى تر هستند که فرانکل آن را معنى برین و وجودمتعالى یا استعلا (TRANSCENDENCE) مى نامد. معنى برین عبارت از این اندیشه است که در زندگى معنایى نهایى و واپسین یا غایى وجودداردکه مستقل از دیگران، مستقل از طرح ها و برون افکنى هاى ما و فراتر از مقام و منزلت وجودى ماست. فرانکل آن را دال برخدا و معناى روحانى مى داند. او تصریح مى کند که لازم است یادبگیریم که ناتوانى مان درفهم و ادراک کامل معنى برین و وجود متعالى را بپذیریم و تحمل کنیم زیرا «معنى (Logos)عمیق تر از منطق (Logic) است.» از نظر فرانکل خدا درعین حال هم متعالى و هم عمیقاً متشخص یا شخص وار (Personal) است. او خاطرنشان مى کند که حتى ملحدان و شکاکان و معلقان هم اى بسا مفهوم استعلا را بپذیرند بدون آنکه از کلمه خدا استفاده کنند. درهرحال فرانکل معتقداست که روى برگرداندن از خدا سرچشمه نهایى همه بیماریهاى عمیق روحى و روانى است. او مى نویسد: «همین که فرشته درما واپس زده شود به صورت یک شیطان درمى آید.» درمانگرى هاى فرانکل جالب توجه اند که دراینجا مجالى براى پرداختن به آنها وجودندارد. فقط درنهایت اختصار به یکى از آنها اشاره مى کنیم:پرهیز از درون نگرى مفرط و غوطه ورشدن در دنیاى درون، پرهیز از اندیشیدن مفرط و بى حد و مرز. فرانکل مى گوید:در دنیاى امروز برخودنگرى و خودکاوى تأکیدبسیارمى شود که این میراث فروید است. اما این کار عملاً به دورشدن ازمعنى غایى مى انجامد. «وجودانسان ـ لااقل مادام که دچار روان رنجورى نشده است همواره معطوف به (انجام) چیزى یا (محبت به) شخصى غیر از خود است.» که فرانکل آن را خوداستعلایى یا تعالى یافتن وجود آدمى مى خواند. و در توضیح آن، جمله اى از آلبرت شوایتزر را نقل مى کند: تنها راههایى که درآنها واقعاً مسرور و سعادتمند خواهى بود راههاى آنانى است که مى کوشند خدمت کنند، خدمت و یاریى راستین...  

 


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 

ژاک لکان (1901- 1981) روانشناس فرانسوی، طرحی در آمیختن روانشناسی و زبان شناسی ارائه داد. او که همانند فروید ناخوآگاه را بخش سرکوب شده ی شخصیت انسان می داند، زمینه ی اولین سرکوبهای ناخودآگاه را زمانی تاریخ گذاری می کند که کودک برای اولین بار خود را در آینه مشاهده می کند. آنچه که او می بیند موجودی ست کامل، متشکل از سر و دست و پا و غیره. تا پیش از آن او تنها قادر به مشاهده ی تک تک ِ اجزای بدن خود است. ناتوانی  ِ کودک در ماههای اول زندگی، از نظر لکان، از عواملی ست که او را شیفته ی این موجود کاملی می کند که حالا در آینه است. شخصیت واقعی کودک از این مرحله به بعد فراموش می شود. لکان می گوید که ما از آن شخصیت حقیقی هیچ گزارشی نمی توانیم بدهیم، چرا که خیلی زود به فراموشی سپرده می شود. به نظر لکان ناخودآگاه تنها در سمبولهای رویاهای ما تجلی می یابد.

از مرحله ی آینه، خودشیفتگی کودک به خود آغاز می شود. او بر این باور است که آن کسی که در آینه است، که البته هیچکس جز تصویر خود او نیست، او را هم چنان کامل و یکپارچه می بیند. آن تصویر ایده الی که کودک در آینه می بیند، منشاء همه ی آرزو ها و فانتزی های بعدی فرد می شود. کودک تصویر خود را در آینه با فرد دیگر اشتباه می گیرد. او بر این باور است که آن کس که او را از داخل آینه نگاه می کند، نفر دومی ست که او را در منتهای کمال می نگرد.

وقتی که مدتی بعد کودک پی می برد که مادر به فرد دیگری، پدر، گرایش احساسی و جنسی دارد، به کمال خود شک می کند و در آرزوی آن تصویر ایده آل، که همچون نارسیس به آن عشق می ورزد، به تنظیم گفتار می پردازد. لکان معتقد است که گفتمان - گفتگوی عادی، نوشتاری، شعر و داستان- چیزی نیست مگر رسیدن به آرزوی کمال. همان کمالی که کودک روزی در آینه دیده بود و در این خیال بود که تصویرش نه خود او که دیگری ست. لکان می گوید که از لابلای گفتمان و آثار ادبا می شود به درون آنها، به آنچه که در ناخودآگاه آنهاست، پی برد. از نظر او روانکاو باید در خلال گفته های بیمار نقبی به درون او بزند و به ترس ها و نگرانی ها و تجربیات او دست یابد.

او نقش عقل را در تنظیم مکالمات تعیین کننده می داند. به گمان او عقل در پی ایده آلهاست. بر همین اساس حاضر نیست به واقعیت تن بدهد. عقل در پی اثبات کمال و یکپارچگی فرد است و تکثر، خطا و ضعف را بر نمی تابد. اثر هنری از نظر لکان هیچ نیست مگر تلاشی برای تأیید شدن و به رسمیت شناخته شدن.

 

منبع:

 

Jacques Lacan: Das Spiegelstadium als Bilder der Ichfunktion<\/h1>

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 

یکی از تجربیات جالب و غیرمنتظره
برای تازه‌کاران در زمینه تجزیه و تحلیل
رفتار کودکان، کشف این نکته
 است که ظرفیت بینش و درک بچه‌، حتی بچه‌های خیلی کم سن و سال، غالباً ئبسیار فراتر از افراد بالغ
 است.»

ملانی کلاین

ملانی کلاین در 30 مارچ 1882 در وین به دنیا آمد و در 22 سپتامبر 1960 در لندن درگذشت. نام اصلی خود او ملانی رایزز بود که پس از ازدواج با آرتور کلاین در 19 سالگی به ملانی کلاین تغییر یافت. او در سال‌های 1904 و 1907 صاحب دو فرزند به نام‌های ملیتا و هانس شد. خانواده آن‌ها به دلیل شغل شوهرش مرتب در مسافرت بودند تا آن که بالاخره در سال 1910 در بوداپست مستقر شدند. او بعداً در سال 1914 فرزند دیگری نیز به نام اریک پیدا کرد.

او از ابتدا به رشته پزشکی علاقه‌مند بود و دوران کوتاهی را در دانشگاه وین به تحصیل پرداخت. هنگامی که در بوداپست بود شروع به مطالعه روانکاوی زیر نظر ساندور فرنزی کرد و استادش او را تشویق کرد که به روانکاوی کودکان خود بپردازد. در نتیجه کارهای ملانی کلاین بود که روشی به نام «بازی درمانی» شکل گرفت و هنوز هم به طور وسیعی در روان درمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد.

او برای نخستین بار در سال 1918 در خلال کنگره بین‌المللی روانکاوی با زیگموند فروید ملاقات کرد. این ملاقات الهام‌بخش او برای نوشتن نخستین مقاله علمی‌اش در زمینه روانکاوی با نام «رشد کودک» شد. این ملاقات همچنین باعث تقویت علاقه‌مندیش به روانکاوی گردید و پس از جدایی از شوهرش در سال 1922، به برلین رفت و به همکاری با کارل آبراهام، روانکاو برجسته، پرداخت.

روش «بازی درمانی» کلاین بر خلاف عقیده آنا فروید مبنی بر عدم امکان روانکاوی کودکان بود. اختلاف این دو، بحث‌های زیادی را بین روانکاوان برانگیخت و هر یک طرفداران پر و پاقرصی یافتند. آنا فروید به طور علنی به انتقاد از نظریه‌های کلاین می‌پرداخت و او را به دلیل نداشتن مدرک رسمی دانشگاهی تخطئه می‌کرد.

کلاین در طول زندگیش دچار افسردگی بود و به شدّت تحت تأثیر مرگ زودهنگام خواهر و برادرش و نیز مرگ پسر بزرگش در سال 1933 قرار داشت. او تأثیر قابل ملاحظه‌ای بر روان‌شناسی رشد داشته است و تکنیک «بازی درمانی» او امروزه به طور وسیعی مورد استفاده قرار می‌گیرد. او بر نقش مادر- فرزند و روابط بین فردی در فرایند رشد تأکید داشت.

از ملانی کلاین 4 کتاب و تعدادی مقاله در زمینه روانکاوی بجا مانده است.



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
شرح حال آلفرد آدلر

آلفرد آدلر ( 1870-1937 ) در هفتم فوریه سال 1870 ، در رودلف هایم حومه شهر وین و در خانواده ای از طبقه متوسط متولد شد . در سال 1895 میلادی به در یافت درجه دکترای پزشکی از دانشگاه وین و سپس در رشته چشم پزشکی به درجه تخصصی نائل آمد . بعدها در روان پزشکی نیز تخصص گرفت و یک جهت گیری اجتماعی را در زمینه روان شناسی و روان درمانی تعقیب کرد . آدلر در سال 1902 م ، به درخواست فروید به عضویت انجمن روانکاوان وین درآمد . اما به زودی به آدلر به تدوین عقاید جدیدی پرداخت که با عقاید فروید و دیگر روانکاوان جامعهء وین مغایرت داشت . آدلر مکتب خود را روانشناسی فردی نامید . آدلر در جریان جنگ جهانی اول با سمت پزشک در ارتش اطریش خدمت کرد . در سال 1935 م ، آدلر عازم ایلات متحده آمریکا شذ و با سمت روان پزشک و نیز استاد روان شناسی پزشکی در دانشکده طب لانگ آیلند به کار مشغول شد . کتاب اصول تجربی و نظری روان شناسی فردی ، که در سال 1927 به چاپ رسید معرف نظریه اش در زمینهء شخصیت است . بر خلاف فروید ، که اعمال بشر را نتیجة غرایز میدانست و یونگ که رفتار انسان را ناشی از طرحهای ارثی می پنداشت ، آدلر اعمال و رفتار انسان را زائیده کششهای اجتماعی می داند . آدلر پس از عمری پربار و آثاری بسیار ، سرانجام در سال 1937 م، در اسکاتلند ، و در حالی که برای سخنرانی بدانجا مسافرت کرده بود ، بر اثر سکته قلبی در گذشت .



یکی از کمکهای معنوی عمده آدلر به جهان روانشناسی مفهومی است که او از عقده حقارت طبیعی و یا عمومی به دست داده است . به عقیده آدلر ، احساس عقدة حقارت و تلاش در راه تقوی و برتری ، نقطه شروع شیوة زندگی است . دومیت کمک آدلر ، تأکید او بر کیفیت محیط خانواده و شبکة روابط اجتماعی افراد خانواده است . سومین کمک آدلر ، ارائة مفهوم « علاقه اجتماعی » است که اعتراضی به عقاید گذشتگان و خصوصاً غریزه گرایان بود . چهارمین کمک معنوی آدلر ، ارائة مفهوم « تعرض مردانه » است که بر مبنای عقدة حقارت استوار است . پنجمین کمک معنوی آدلر به حوزة روانشناسی ، رد مفهوم دو بعدی خودآگاهی و ناخودآگاهی بود . او عقیده دارد که انسان موجودی خودآگاه است و معمولاً ، از علل رفتار و هویت خویش آگاهی دارد . او برخلاف فروید ، هر نوع ثنویت را مردود دانسته و دیدی کلی نگر را توصیه کرده است . ششمین کمک آدلر به غنای روانشناسی تأکید بر « من خلاقه » بود که به نظر او هستة اصلی و اساسی تحقق نفس و بی همتایی شخصیت است .



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 

«یک دو جین بچه سالم و دنیایی با مشخصاتی که من می‌گویم را به من بدهید، تضمین می‌کنم هر کدام از آن‌ها را که انتخاب کنید، صرفنظر از استعداد، علاقه، گرایش، توانایی و نژادش، هر جور متخصصی که بخواهید، پزشک، حقوقدان، هنرمند، بازرگان و حتی گدا و دزد، بار آورم.»

جان واتسون 1930

جان‌بی‌واتسون در کارولینای جنوبی بزرگ شد. در 16 سالگی وارد دانشگاه فورمن شد و پنج سال بعد، پس از خاتمه دوره کارشناسی ارشد، به ادامه تحصیل در رشته روان‌شناسی در دانشگاه شیکاگو پرداخت. او در سال 1903 موفق به اخذ دکتری روان‌شناسی شد.
واتسون درسال 1908 تدریس روان‌شناسی را در دانشگاه جان هاپکینز آغاز کرد. او در سال 1913 طی یک سخنرانی در دانشگاه کلمبیا با عنوان «روان‌شناسی از دیدگاه رفتارگرایی»، به تفصیل به بیان این دیدگاه پرداخت. به نظر واتسون، روان‌شناسی علم رفتارهای قابل مشاهده است. «روان‌شناسی از دیدگاه رفتارگرایی، یک شاخه کاملاً تجربی و عینی از علوم طبیعی است. هدف نظری این رشته، پیش‌بینی و کنترل رفتار است و در روش‌های آن، درون‌نگری و تفسیر فعالیت‌های ناخودآگاه، جایگاه چندانی ندارند.» (واتسون، 1913)

آزمایش «آلبرت کوچولو»
واتسون به همراه یکی از دانشجویانش به نام روزالی راینر، در یک آزمایش بحث‌انگیز و بسیار معروف، یک کودک خردسال را نسبت به ترسیدن از یک موش سفید، شرطی کردند. آن‌ها این کار را با همراه ساختن مکرّر موش سفید با یک صدای بسیار بلند و ترسناک، انجام دادند. آن‌ها توانستند نشان دهند که این ترس، می‌تواند به سایر اشیاء سفید پشمالو هم تعمیم یابد. امروزه این آزمایش از نظر اخلاقی مورد انتقاد قرار می‌گیرد زیرا ترس کودک هرگز از بین نرفت و غیرشرطی نشد
ترک دانشگاه
واتسون تا سال 1920 در جان هاپکینز ماند. او با راینر روابط عاشقانه پیدا کرد و همسر اولش را طلاق داد. بدین خاطر، دانشگاه او را مجبور به استعفا کرد. واتسون بعداً با راینر ازدواج کرد و تا پایان عمر او یعنی سال 1935 با او زندگی کرد. واتسون پس از ترک دانشگاه، برای یک بنگاه تبلیغاتی به کار پرداخت و تا سال 1945 که بازنشسته شد به کارش ادامه داد.
واتسون در سال‌های پایانی زندگیش، روابط بسیار بدی با فرزندانش داشت و در حالت انزوا در مزرعه‌ای در کانتیکات به سر می‌برد. او کوته زمانی قبل از مرگش، بسیاری از کاغذها و نامه‌های شخصی منتشر نشده‌اش را سوزاند.

سهم واتسون در روان‌شناسی
واتسون، صحنه را برای رفتارگرایی آماده کرد و این شاخه به سرعت به صورت شاخه غالب در روان‌شناسی در آمد. با وجودی که پس از 1950، از اهمیت رفتارگرایی به تدریج کاسته شد امّا بسیاری از مفاهیم و اصول آن امروز نیز به نحو گسترده‌ای مورد استفاده قرار دارد. شرطی‌سازی و اصلاح رفتار هنوز در درمان و آموزش رفتاری بیماران برای تغییر رفتارهای مشکل‌زا و فراگیری مهارت‌های جدید، به طور گسترده‌ای به کار گرفته می‌شود.

دستاوردها و جوایز
جان بی‌واتسون که از او به عنوان «پدر رفتارگرایی» نام برده می‌شود در دوران زندگیش، دستاوردهای علمی و حرفه‌ای زیادی کسب کرد که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • 1915- انتخاب به عنوان رئیس انجمن روان‌شناسی آمریکا
  • 1919- انتشار کتاب «روان‌شناسی از دیدگاه رفتارگرایی»
  • 1925- انتشار کتاب «رفتارگرایی»
  • 1928- انتشار کتاب «مراقبت روان‌شناسانه از کودک»
  • 1957- دریافت جایزه ویژه انجمن روان‌شناسی آمریکا به خاطر مشارکت ارزشمند در روان‌شناسی

منبع :  سایت روان یار


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
کارل راجرز (1902 - 1987)

«برای من هیچ چیز با ارزش‌تر از تجربه نیست.
 محک و معیار درستی هر چیز برای من، تجربه شخصی
 خود من است. نه ایده‌های کسان دیگر و نه حتی
هیچیک از ایده‌های خودم، معتبرتر از تجربیاتم نیستند.
این تجربیات است که باید بارها و بارها به آن رجوع کنم
 تا به تقریب نزدیکتری از حقیقت دست یابم.
تنها به این ترتیب است که آن حقیقت جزئی از وجودم می‌شود.»

کارل راجرز

کارل راجرز در 8 ژانویه 1902 در ایلی نویز (آمریکا) به دنیا آمد و در 4 فوریه 1987 درگذشت. معروفیت او بیشتر به خاطر کارهای زیر است:

  • رویکرد غیرمستقیم او برای درمان تحت عنوان «درمان بیمارمحور»
  • ارائه مفهوم «گرایش واقعی‌سازی»
  • ارائه مفهوم «فرد با کارکرد کامل»

کارل راجرز پس از اخذ درجه دکتری در سال 1931 از دانشگاه کلمبیا، چند سال به کار دانشگاهی در دانشگاه‌های ایالتی اوهایو، شیکاگو و ویسکانسین پرداخت. در خلال این سال‌ها بود که راجرز روش درمانی خاص خود را به وجود آورد. این روش درابتدا «درمان غیرمستقیم» خوانده می‌شد. این رویکرد که در آن درمانگر در نقش یک تسهیل کننده ظاهر می‌شد تا یک هدایتگر، سرانجام به نام درمان بیمار محور معروف شد. راجرز پس از اختلاف نظرهایی که در دانشکده روان‌شناسی دانشگاه ویسکانسین پیش آمد، به مرکز مطالعات رفتاری پیوست و سرانجام به همراه برخی همکارانش در آنجا، مرکز مطالعات فرد
(CSP) را تأسیس کرد. کارل راجرز تا زمان مرگش در 1987 به کارهایش در زمینه درمان بیمار محور ادامه داد. تأکید کارل راجرز بر توانائی‌های بالقوه انسان، تأثیر مهمی هم بر روان‌شناسی و هم بر آموزش داشته است. علاوه بر آن، به عقیده خیلی‌ها راجرز تأثیرگذارترین روان‌شناس قرن بیستم بوده است.

کارل راجرز در سال 1946 به عنوان رئیس انجمن روان‌شناسی آمریکا ( APA ) انتخاب گردید. او در سال 1987 نامزد دریافت جایزه صلح نوبل شد.

منبع : سایت روان یار


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
 آنا فروید (1895 - 1982)



آنا فروید در سوم دسامبر 1895 در وین (اتریش) به دنیا آمد و در نهم اکتبر 1982 در لندن (انگلستان) درگذشت. معروفیت او بیشتر به خاطر کارهای زیر است:

  • بنیان‌گذار روانکاوی کودکان
  • سازوکارهای دفاعی
  • مشارکت در روان‌شناسی «خود» ( ego psychology )

آنا فروید کوچکترین فرزند در بین 6 فرزند زیگموند فروید معروف است. او به پدرش فوق‌العاده نزدیک بود ولی نزدیکی چندانی به مادرش نداشت و با پنج خواهر و برادرش نیز روابط پرتنشی داشت. او به یک مدرسه خصوصی گذاشته شد ولی بعداً گفت که از مدرسه چیز زیادی نیاموخته است. بخش عمده آموزش آنا از طریق درس‌های پدرش و دوستان و وابستگان او صورت گرفته است.

او پس از دوره دبیرستان به عنوان معلم مدرسه ابتدایی مشغول به کار شد و همزمان شروع به ترجمه برخی از کارهای پدرش به آلمانی کرد. این کار، علاقه او به روان‌شناسی و روانکاوی کودکان را بیشتر کرد. با وجودی که او به شدت تحت تأثیر کارهای پدرش بود امّا هرگز در سایه او زندگی نکرد. کارهای خود او، ایده‌های پدرش را گسترش داد و به ایجاد رشته روانکاوی کودکان انجامید.

او با وجودی که تحصیلات کلاسیک را ادامه نداد امّا کارهایش در زمینه روانکاوی و روان‌شناسی کودکان، او را در رشته روان‌شناسی پرآوازه ساخت. او تجربیات خود در زمینه روانکاوی کودکان را در سال 1923 در وین آغاز کرد و بعدها رئیس انجمن روانکاوی وین شد. در طول مدتی که آنا فروید در وین بود، تأثیر قابل ملاحظه‌ای بر اریک اریکسون گذاشت و این به نوبه خود باعث توسعه رشته روانکاوی و روان‌شناسی «خود» شد.

آنادر سال 1938 تحت بازجویی گشتاپو قرار گرفت و سپس به همراه پدرش به لندن کوچ کرد. در سال 1941، او با همراهی دوروتی برلینگتون یک مؤسسه پرستاری ایجاد کرد. این مؤسسه هم به کودکان بی‌خانمان سرپناه می‌داد و هم برنامه‌های روانکاوی برای آنان داشت. تجربیات آنا فروید در این مؤسسه پرستاری، الهام‌بخش او در نوشتن سه کتاب شد: «کودکان در زمان جنگ (1942)»، «کودکان بی‌سرپرست (1943)» و «جنگ و کودکان (1943)». آنا فروید پس از تعطیل شدن مؤسسه پرستاری در سال 1945، کلینیک ویژه‌ای را برای روان درمانی کودکان ایجاد کرد و از سال 1952 تا زمان مرگش در سال 1982 مدیر آن بود.

آنا فروید رشته روانکاوی کودکان را به وجود آورد و کارهایش به درک امروزی ما از روان‌شناسی کودکان کمک شایانی کرده است. او همچنین روش‌های مختلفی برای برخورد با کودکان و درمان آنان به وجود آورد. آنا فروید عقیده داشت که عوارض کودکان با بزرگسالان متفاوت است و غالباً به مراحل رشد آنان بستگی دارد. او همچنین توضیحات روشنگری درباره سازوکارهای دفاعی در کتاب معروف خود به نام «خود و سازوکارهای دفاع» ارائه نموده است.



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 

 


ایوان پتروویچ پاولف (Ivan Petrovitch Pavlov) فیزیولوژیست روسی ، یکی از کسانی است که در روانشناسی یادگیری بسیار مشهور است و این مشهور بودن خود را در روان شناسی مدیون آزمایشهای علمی‌ خود در مورد یکی از روشهای یادگیری یعنی بازتابهای شرطی (Conditioned Reflex) است که اساس چندین نظریه یادگیری شد و هنوز هم بخش مهمی‌ از دانش روان شناسی معاصر است. اگرچه او در حوزه فیزیولوژی نیز تحقیقات بسیاری بویژه در مورد فرایندهای گوارشی انجام داده است که همگی مربوط به سالهای قبل از تحقیقات او در مورد بازتابهای شرطی است و برای او جایزه نوبل پزشکی را به ارمغان آورد.

 

 

تحقیقات پاولف در مورد بازتابهای شرطی منجر به تحقیق و کشف فرایند تداعی اندیشه‌ها (که ارسطو آن را با سه مجاورت ، مشابهت و تضاد بیان کرده بود) شد. او در آزمایشهای خود از اصل مجاورت بهره می‌گرفت و اصطلاح بازتاب یا کلاسیک را برای توصیف یک واحد رفتاری بکار می‌برد.

 

اصطلاح شناسی نظریه پاولف

 

محرک

هر موقعیت یا رویداد (نظیر نشان دادن غذا و ...) قابل توصیف به شیوه عینی (قابل مشاهده) که به صورت یک علامت جاندار برای پاسخ دادن تحریک کند، محرک (Stimulus) نامید‌ه می‌شود که با حرف اختصاری (S) بیان می‌گردد.

 

پاسخ

هر نوع رفتاری که در اثر یک محرک به صورت یک تراوش در غده ، پاسخ سیستم عصبی و یا فعالیت جاندار (نظیر خوردن ، خواندن) ظاهر می‌شود، پاسخ (Response) نامیده می‌‌شود که با حرف اختصاری (R) بیان می‌ گردد.

 

محرک غیر شرطی

در نظریه شرطی شدن کلاسیک (بازتاب) به محرکی که بطور خودکار و بدون یادگیری قبلی پاسخی را موجب می‌شود، محرم غیر شرطی (Unconditioned Stimulus) می‌گویند که با حرف اختصاری (US) بیان می‌گردد. نظیر غذا ، درد و ...

 

پاسخ غیر شرطی

در شرطی سازی کلاسیک به پاسخی که در برابر یک معرف غیر شرطی ظاهر می‌‌شود پاسخ غیر شرطی (Unconditioned Response) می‌‌گویند که با حرف اختصاری (UR) بیان می‌گردد. نظیر ترشح بزاق (پاسخ) به علت دیدن یا بوکردن غذا (محرک غیر شرطی) بوجود می‌ آید.

 

محرک شرطی

در شرطی شدن کلاسیک محرکی که بر اثر همابندی (همراه شدن) با یک محرک غیر شرطی قدرت فراخوانی پاسخ را کسب می‌‌کند محرک شرطی (Conditioned Stimulus) می‌گویند که با حرف اختصاری (CS) بیان می‌گردد. نظیر صدای زنگ که ابتدا خنثی است و پس از همراه شدن با غذا قدرت فراخوانی پاسخ (ترشح بزاق) را کسب می‌‌کند.

 

پاسخ شرطی

در شرطی سازی کلاسیک پاسخی که در برابر یک محرک خنثی وجود نداشت و بعدا بوجود آمد (یاد گرفته شد) پاسخ شرطی (Conditioned Response) می‌گویند که با حرف اختصاری (CR) بیان می‌‌گردد. نظیر پاسخ ترشح بزاق که ابتدا برای محرک شرطی صدای زنگ وجود نداشت و بعدا بوجود آمد (یاد گرفته شد).

 

تعریف یادگیری از نظر پاولف

از نظر پاولف یادگیری عبارت است از ایجاد ارتباط بین محرک و پاسخ (S?R) که بر اثر اصل مجاورت بوجود می‌‌آید.

 

شروع آزمایشهای شرطی سازی

پاولف به مدت چندین سال مشغول آزمایش و تحقیقات فیزیولوژیکی در مورد نقش مایعات گوناگون در گوارش بود و یکی از این مایعات بزاق دهان است. او به شیوه ابداعی خود می‌توانست میزان ترشح بزاق در دهان را به صورت علمی‌ در حیوانات آزمایشگاهی خود (پاولف از سگها استفاده می‌ کرد) تشخیص و اندازه گیری کند. او یک بار به صورت تصادفی مشاهده کرد که برخی از سگها در آزمایشگاه او قبل از اینکه تغذیه شوند، شروع به ترشح بزاق می‌ کنند، و این حالت فقط در سگهایی روی می‌‌داد که مدتی در آزمایشگاه بوده‌اند و نه دیگر سگها. پاولف این موضوع را جالب و قابل تحقق دانست و اولین تحقیق خود را در سال 1902 میلادی در این مورد انجام داد و این موضوع حدود 30 سال از وقت او را به خود اختصاص داد، که منجر به کشف ابعاد مختلف فرایندهای بازتابی و شرطی سازی کلاسیک (Classial Conditioning) شد.

 

طرح آزمایشهای پاولف

پاولف در اولین مرحله از آزمایش خود سگی را داخل قفسی قرار داد که فقط توسط یک روزنه با محیط بیرون ارتباط داشت. او از طریق این روزنه تکه گوشتی (US) را به سگ نشان داد که باعث ترشح بزاق (UR) شد. سپس صدای یک زنگ (US) را به صدا درآورد که منجر به پاسخ طبیعی تیزکردن گوشها (UR) شد. در مرحله دوم پاولف می‌خواست با همراه کردن صدای زنگ و تکه گوشت ، سگ را شرطی کند بگونه‌ای که با شنیدن صدای زنگ بزاق ترشح کند. به همین منظور چندین بار صدای زنگ را چند ثانیه قبل از نشان دادن غذا به سگ به صدا درآورد و این عمل باعث شد که سگ با شنیدن صدای زنگ (CS) بدون نشان دادن غذا نیز بزاق ترشح (CR) کند و در واقع صدای زنگ جای گوشت را گرفت. پاولف این پدیده را که یک محرک جای محرک دیگر را می‌گرفت و پاسخ آن را به خود اختصاص می‌داد، شرطی سازی نامید. طرح آزمایشهای پاولف را می‌‌توان به صورت زیر نمایش داد.

 

 

(UR) پاسخ غیر شرطی ترشح بزاق <------------------------ محرک غیر شرطی غذا (US)

 

 

(UR) پاسخ غیر شرطی تیزکردن گوش<------------------------ حرک غیرشرطی صدای زنگ (US)

 

 

ترشح بزاق <------------ چندین بار -------------- ارائه صدای زنگ + ارائه غذا

 

 

(CR) پاسخ شرطی ترشح بزاق<-------------------------- ارائه صدای زنگ به تنهایی (CS)

 

 

 

اهمیت کارهای پاولف

پاولف با طرح این آزمایش ساده به مدت سه دهه مشغول تحقیق در مورد اصول شرطی سازی بود و توانست جنبه‌های مختلف شرطی سازی کلاسیک و در واقع یکی از شیوه‌های یادگیری را به صورت عینی آشکار سازد. از طریق این آزمایشها پاولف توانست انواع مختلف شرطی سازی و پدیده‌های حاصل از شرطی سازی را آشکار کند و این موضوع قابل توجه است که همین آزمایشها و نتایج آن بعد از یک قرن هنوز بخش مهمی‌ از روان شناسی را تشکیل داده و کاربردهای فراوانی در روان شناسی بالینی (رفتار درمانی) ، آموزش و پرورش ، صنعت و حوزه‌های دیگر دارد.

 

منبع:

http://motarjem-mm.blogfa.com/


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/4/9 توسط 
<      1   2