بازدید امروز: 76
بازدید دیروز: 47
کل بازدیدها: 2261592
نویسنده: هربرت ال. پترى
مترجم: جمشید مطهّرى طشى
فلسفه انسانگرایى، شالودهاى براى کار ابراهام مزلو (1970ـ 1908 Abraham Maslow) به وجود آورد. مزلو اهل «بروکلین» نیویورک بود و در آنجا دانشنامه دکترى (Ph.D) در روانشناسى را اخذ کرد و در دانشگاههاى «بروکلین» و «براندیز» به تدریس روانشناسى مشغول شد. مزلو در شمار مهمترین نظریهپردازان «نهضت توانایىهاى انسان» است. او کسى است که این دیدگاه را به عنوان «نیروى سوم» در روانشناسى امریکا معرفى کرد. او سایر نیروها (نیروى اول، یعنى روانکاوى و نیروى دوم، یعنى رفتارگرایى) را به دلیل دید بدبینانه، منفى و محدودى که در مورد انسان داشتند، مورد انتقاد قرار داد و به جاى آن معتقد بود که انسانها اصولاً خوب یا خنثى هستند، ولى بد نیستند؛ یعنى در هر انسانى کششى به جانب رشد یا به کمال رساندن توانایىهاى نهفته وجود دارد و آسیبشناسى روانى حاصل انحراف یا نومیدى از این ماهیت اساسى انسان است.
علاوه بر این دید کلى، نظرات مزلو به دو دلیل اهمیت دارند:
اولاً، او در زمینه انگیزش انسان، نظرى ارائه مىکند که در آن بین نیازهاى زیستى، مانند گرسنگى، خواب، تشنگى و نیازهاى روانشناختى، همچون عزّت نفس، عواطف و تعلّقخاطر تفاوت قایل مىشود. ما نمىتوانیم به عنوان یک اندامواره زیستى بدون غذا و آب زندگى کنیم و نیز نمىتوانیم به عنوان یک اندامواره روانشناختى بدون ارضاى نیازهاى دیگر به طور کامل رشد کنیم. مزلو بر این عقیده بود که روانشناسان بیشتر به نیازهاى زیستى پرداختهاند و نظریههایى ارائه کردهاند که بر اساس آنها انسان فقط به کمبودها پاسخ مىدهد و در جستوجوى کاهش تنش است.
ثانیا، دومین سهم مزلو مطالعه وسیع او در مورد افراد سالم، کامل و خودشکوفا بود. این افراد را در میان شخصیتهاى گذشته و حاضر مىتوان یافت. مزلو 38 چهره تاریخى و مشهور را، که از میان افراد معاصر شناخته شدهتر و معروفتر بودند، انتخاب کرد. بعضى از این چهرههاى شاخص عبارتند از: ابراهام لینکلن، والت ویتمن، لودویک وان بتهوون، آلبرت انیشتن، الینور روزولت و توماس جفرسون. او معتقد بود که همگى این افراد به خود شکوفایى رسیدهاند.
طبق دیدگاه مزلو، مقصّر اصلى در اینکه افراد معدودى قادر به شکوفا کردن استعدادهاى بالقوّه خود مىشوند، «جامعه» است که نمىتواند امکانات لازم را در این زمینه در اختیار افراد بگذارد. بنابراین، نتیجه مىگیریم براى اینکه بیشتر بتوانیم استعدادهاى بالقوّه خود را شکوفا سازیم، باید در تدارک ایجاد جامعهاى باشیم که در آن نیازهاى هر فرد از لحاظ غذا، پوشاک، مسکن و امنیت به نحو مطلوب برطرف شوند. در چنین جامعهاى افراد به راحتى مىتوانند به احساس تعلّق خاطر، عشق و احترام نایل آیند و به لذتهاى زیبایى شناختى، آگاهى و دانستن برسند. چنین جامعهاى همان جامعه خوب انسانگرایانه موردنظر مزلو است.
ابراهام مزلو نظریه انگیزشىاى را توسعه داد که بر سخت کوشیدن براى رسیدن افراد به تمام استعدادهاى بالقوّه به عنوان اساس انگیزش انسان تأکید دارد که این استعدادها علاوه بر خودشکوفایى، انگیزههاى دیگرى را نیز در برمىگیرند. مزلو (1943، 1959، 1965، 1971، 1973 و 1976) بحث کرد که هر نظریه جامع در انگیزش انسان باید فرد را به عنوان یک کل در نظر بگیرد. هیچکس نمىتواند امیدوار باشد که پیچیدگى حالات انسان را به وسیله تبدیل رفتار به پاسخهاى ویژه در شرایط ویژه بفهمد. تمامیت رفتار همچنین مىتواند براى چندین حالت انگیزه یک دفعه و با هم به کار رود. بنابراین، براى نمونه رفتارهاى جنسى ممکن است علاوه بر نیازهاى روانشناختى مربوط به تعلّق و احترام، به نیازهاى تنکردشناختى (فیزیولوژیکى) نیز خدمت کنند.
مزلو استدلال کرد که افراد به جاى اهداف ظاهرى و صورى، باید درصدد فهم اهداف غایى رفتار برآیند؛ زیرا اهداف صورى براى هر رفتارِ مشاهده شده ممکن است کاملاً متفاوت از اهداف غایى باشند. این امر به طور تلویحى اشاره دارد بر اینکه همانند روش نظریه فروید،(3) انگیزهها براى بیشتر رفتارهاى ما ممکن است در سطح ناهشیار رخ دهند. اما برخلاف فروید، مزلو «ناهشیار» را در تعداد زیادى از واژههاى مثبت به کار مىبرد. مزلو همانند راجرز،Rogers.c)) از تلاش براى رسیدن به کمال یا خودشکوفایى به عنوان مقصود نهایى رفتار بحث کرده است.
مزلو استدلال کرد که انگیزش انسان مىتواند به جاى مشاهده رفتار حیوان، به وسیله مشاهده رفتار انسان، بهتر مورد مطالعه قرار گیرد. مشاهدات مزلو او را به این نتیجه هدایت کردند که نیازهاى انسان مىتوانند بر حسب «سلسله مراتب نیازها»(4) فهمیده شوند. نیازهاى پایینتر بر روى سلسله مراتب، قوىتر هستند و باید پیش از اینکه نیازهاى بالاتر بر روى سلسله مراتب به راه بیفتند، ارضا شوند. با این حال، مزلو از سلسله مراتب نیازها به عنوان یک مجموعه خشک و انعطافناپذیر بحث نکرده است؛ یعنى یک شخص مىتواند تا حدى نیازهاى پایینتر را ارضا کند و سپس به نیازهاى بالاتر اجازه دهد تا حدّى فعّال گردند. مزلو از ارضاى نیازها بر روى سلسله مراتب به طریقه احتمالى بحث کرده است. اگر یک نیازِ پایینتر در بیشتر اوقات (مثلاً، 85% موارد) ارضا شده باشد، آن نیاز تأثیر کمى بر رفتار خواهد داشت، در حالى که زمانى دیگر، نیازهاى بالاترى که کمتر ارضا شدهاند، تأثیر زیادترى بر رفتار خواهند داشت. تصویر 1 سلسله مراتب نیازهاى مزلو را نشان مىدهد.
نیازهاى تنکردشناختى:(5) نیازهایى که معمولاً براى نظریه انگیزشى نقطه آغاز تلقّى مىشوند، در اصطلاح، «نیازهاى تنکردشناختى» نامیده مىشوند. اگر نیازهایى از قبیل گرسنگى یا تشنگى به قدر کافى براورده نشده باشند، نیازهاى مافوق آنها در سلسله مراتب، بر حسب رفتار تنظیم شده به زمینه و حاشیه رانده مىشوند، فرد در موقعیت اضطرارى قرار مىگیرد و تمام وجودش زیر سلطه نیاز قرار مىگیرد. براى مثال، براى شخصى که در حدّ افراط و به طور خطرناکى گرسنه است، هیچ دلبستگى جز غذا وجود ندارد. او دایم به غذا فکر مىکند، خواب غذا را مىبیند و درباره غذا صحبت مىکند.
مزلو اعتقاد داشت که نیازهاى تنکردشناختى براى بیشتر افراد در جامعه ما به اندازه کافى براورده مىشوند. زمانى که این نیازها ارضا شوند، بىدرنگ نیاز بعدى بر روى سلسله مراتب به عنوان یک نیروى مسلّط در رفتار مهار شده و جهت یافته پدیدار مىشود و بر اندام حکمفرما مىگردد.
نیازهاى ایمنى:(6) این نیازها معرّف نیاز براى ایمنى یا امنیت در جامعه ما مىباشند. همانند نیازهاى تنکردشناختى، نیازهاى ایمنى در وهله اول، در موقعیتهاى اضطرارى به راه مىافتند. زمانىکه زندگى شخصى در معرض خطر است، نیازهاى بالاتر کم اهمیت مىشوند و رفتار ما تلاشهاى ما را براى ایمن ماندن منعکس مىکند. نمونهاى که براى این مطلب اخیرا اتفاق افتاد، زمانى بود که باقىمانده تند باد منجر به طوفان وسیعى در مجاورت ما شد؛ تعدادى از همسایگان ما متحمّل خسارت هزاران دلارى خانهشان شدند؛ در زمان طوفان، ضرر مادى آنها برایشان کم اهمیت بود؛ زیرا فرار از طوفان تمام آن چیزى بود که براى آنها اهمیت داشت. بنابراین، در وهله نخست در زمانهاى اضطرارى، نیازهاى ایمنى بر رفتار ما سلطه دارند. با وجود این، مزلو معتقد بود که
تجلّى نیازهاى ایمنى در تمایل افراد براى داشتن شغل مطمئن و دایمى در محیطهاى آشنا، علاقه به داشتن حساب پسانداز و بیمه نیز مشاهده مىشود. نیازهاى ایمنى بیش از همه در کودکان آشکار هستند؛ همانگونه که وقتى نوزادى به طور ناگهانى بیفتد، داد و فریاد برمىآورد و گریه مىکند، یا با ورود فرد غریبهاى به اتاق خود از جاى خود مىپرد و مىترسد.
مزلو اعتقاد داشت که نیازهاى ایمنى در جامعه ما براى بیشتر بزرگسالان به قدر کافى براورده شدهاند. از اینرو، این نیازها به طور طبیعى بر رفتار تسلّطى ندارند. با وجود این، طبق گفته مزلو، برخى از انواع روان رنجورى، همانند عدم ارضاى این نیازها، مىتواند فهمیده شود. در حالت عدم ارضا، فرد طورى واکنش نشان مىدهد که گویا او همواره در یک موقعیت تهدیدآمیز قرار دارد. مزلو مطرح کرد که روان رنجورىهاى وسواسى ـ بىاختیار، رفتارى را نشان مىدهند که به واسطه عدم ارضاى نیازهاى ایمنى به وجود آمدهاند.
نیازهاى مربوط به عشق یا تعلّق:(7) زمانىکه نیازهاى ایمنى به قدر کافى ارضا شده باشند، آنها در جهت رفتار بىاهمیت مىشوند و نیازهاى مربوط به عشق یا تعلّق ظاهر مىشوند. این نیازها اشتیاق به ارتباطات محبتآمیز، نیاز به احساس بخشى از گروه بودن، یا احساس تعلّق داشتن به فردى را در برمىگیرند. نیازهاى عشق به معناى نیازهاى جنسى (که صرفا یک نیاز تنکردشناختى مىباشد) نیستند، گرچه رابطه و صمیمیت جنسى مىتواند به ارضاى نیاز به تعلّق فرد خدمت کند. نیازهاى عشق شامل دوست داشتن و دوست داشته شدن مىشوند.
ممکن است شخص احساس تعلّق را به شیوههاى متفاوتى به دست آورد. ازدواج، شغل یا پذیرش در گروه خاصى همچون انجمن برادرى، انجمن زنان و دختران، گروه شهرى و محلّى مىتواند به این نیاز خدمت کند. طبق گفته مزلو، عقیم گذاشتن نیازهاى مربوط به عشق منجر به ناسازگارى رفتارى و آسیبهاى شدید روانى مىشود و اصلىترین علت مشکلات رفتارى جامعه ما مىباشد.
نیازهاى مربوط به احترام و عزّت نفس:(8) اگر نیازهاى مربوط به عشق به قدر کافى براورده شده باشند، آنها نیز به داخل زمینه در ارتباط با رفتار راهنمایى شده، رها مىگردند و نیازهاى مربوط به احترام و عزّت نفس پدیدار مىشوند. همه افراد جامعه به یک ارزشیابى مثبت و معمولاً عالى از خودشان علاقه دارند. مىتوان این ارزشیابى را به دو زیر طبقه تقسیم کرد:
1. نیاز به احترام به خود و عزّت نفس؛
2. احترام گرفتن از افراد دیگر.
نیاز به احترام به خود و عزّت نفس موجب تمایل به پیشرفت، قدرت، اعتماد و اطمینان، استقلال و آزادى مىشود. به نظر مىرسد نیاز به عزّت نفس، هسته اصلىاش علاقه به احساس ارزشمند بودن باشد و شباهت زیادى به مفهوم توجه و احترام مثبت راجرز دارد. نیاز مرتبط با احترام گرفتن از سوى افراد دیگر شامل علاقه به شهرت، اعتبار و موقعیت و آوازه و معروفیت، قدردانى از توانایىهاى فرد از جانب دیگران و احساس با اهمیت بودن مىشود.
موقعى که نیازهاى مربوط به احترام به خود و عزّت نفس براورده شوند، احساساتى همانند اعتماد به نفس و خود ارزشمندى در فرد به وجود مىآیند و فرد خود را داراى هدف در این جهان مىبیند. و زمانى که به این نیازها بىاعتنایى شود، ناسازگارىهایى از قبیل احساس حقارت، ضعف و درماندگى اتقاق مىافتند. فقدان عزّت نفس منجر به احساس دلسردى و کم اهمیتى در فرد مىشود و این نیز به نوبه خود در فرد احساس خود کمارزشى را به وجود مىآورد. یکى از حدسهایى که مزلو براى شروع افسردگى مطرح مىکند، ارضاى ناکافى نیازهاى مربوط به عزّت نفس مىباشد.
چهار مرتبه نخستین بر روى سلسله مراتب نیازهاى مزلو، نیازهایى را تشکیل داده است که باید ارضا شوند، پیش از آنکه فردى به سطح نهایى، یعنى سطح خودشکوفایى، برسد. مزلو این نیازها را ناشى از کمبودهایى در زندگى افراد در نظر گرفته است؛ یعنى رفتارهاى مرتبط با چهار طبقه نخستین به واسطه محروم شدن از آنچه براى رشدِ کامل و تمام عیار، لازم و ضرورى است، برانگیخته مىشوند. رفتارها کوششهایى را براى پرکردن نیازهایى که به هر حال گفته شده که به واسطه انگیزشِ کمبود و محرومیت فعال شدهاند، تولید مىکنند.
مزلو خاطرنشان کرده که گرچه دستوراتى که در آن چهار مرتبهاند براى بیشتر افراد صادق مىباشند، اما موارد استثنا نیز وجود دارند. معمولىترین مورد استثنا آنجاست که براى بعضى افراد نیازهاى مربوط به احترام و عزّت نفس بر نیازهاى مربوط به عشق، سبقت گرفته است. براى چنین افرادى، آنچه در ابتدا ضرورت دارد؛ احساس ارزشمند بودن است، پیش از اینکه آنها بتوانند نیازهاى مربوط به عشق را ارضا نمایند.
مزلو همچنین معتقد بود: براى بعضى افراد که در سطح تنکردشناختى به طور جدّى محروم مىشوند، این امر موجب مىشود که امکان پدیدار شدن نیازهاى بالاتر هرگز برایشان به وجود نیاید. براى این افراد، همین قدر کفایت مىکند که چیزى به دست آورند و به قدر کافى بخورند. به عبارت دیگر، مزلو همچنین معتقد بود: افرادى که همیشه نیازهاى اساسىشان ارضا شده باشد، بعدها، کمتر تحت تأثیر آن نیازها قرار خواهند گرفت. این امر ممکن است رفتار شهیدانى را که کمبودها و محرومیتها را به خاطر افکار و عقاید بلندشان تحمّل مىکنند، تبیین نماید. مزلو اعتقاد داشت که شهیدان بهتر مىتوانند در مقابل کمبودها و محرومیتها مقاومت نمایند؛ زیرا نیازهایشان معمولاً به نحو احسن در زندگى گذشتهشان براورده شده بودند و از اینرو، بعدها آن نیازها را در مقابل این نیازها از هم جدا مىکنند. با توجه به این مطلب، مزلو اعتقاد داشت که چهار سال نخست زندگى، بخصوص در ساختمان مقاومت و ایستادگى در مقابل محرومیتهاى بعدى مهم مىباشند.
همانگونه که اشاره شد، لازم نیست هر سطحى از سلسله مراتب نیازها به طور کامل ارضا شود. چنانکه نیازهاى پایین تا حدى براورده شوند، نیازهاى بالاتر تا اندازهاى پدیدار مىشوند. همانسان که اگر نیازهاى پایین بیشتر ارضا شوند، نیازهاى بالاتر در مهار رفتار، بیشتر برجسته و چشمگیر مىشوند. نهایت اینکه مزلو عقیده داشت بیشتر مردم از سلسله مراتب نیازها بىاطلاع هستند و نیازهایشان عمدتا ناهشیار مىباشند.
زمانى که فردى چهار مرتبه اولیه نیاز را ارضا کرد، مرتبه نهایى رشد، که مزلو آن را «خود شکوفایى» مىنامد، فرا مىرسد. در سطح خود شکوفایى، رفتار افراد بیشتر از سطوح پایینتر، به وسیله شرایط و حالات گوناگون برانگیخته مىشوند.
افراد خودشکوفا تمام نیازهاى کمبود و محرومیت در چهار سطح نخست سلسله مراتب نیازها را ارضا کردهاند. رفتار افراد خود شکوفا به عنوان نتیجه و پیامد، به وسیله مجموعه جدیدى از نیازها، که مزلو آن را «نیازهاى بودن»(10) (انگیزش بودن(11) یا انگیزش والا(12)) مىنامد، برانگیخته مىشوند. این انگیزههاى بودن ارزشهایى همچون حقیقت، صداقت و راستگویى، زیبایى و خوبى و نیکى هستند و آنها به زندگى افراد خودشکوفا معنا مىبخشند.
تصویرى که مزلو از افراد خودشکوفا به ما مىدهد، تصویر مثبتى است، افراد خودشکوفا به هیچ وجه به واسطه کمبود و محرومیت برانگیخته نمىشوند. اما براى رشد و ترقّى و رسیدن به تمام آنچه لایق و زیبنده آنهاست، برانگیخته مىشوند. افراد خودشکوفا پیوسته مردم را تحریک مىکنند که توانایىهایشان را آزمایش کنند و افق دیدشان را وسعت ببخشند.
مزلو اعتقاد داشت که فرایند رشد، افراد خودشکوفا را هدایت مىکند وقت زیادى را صرف کنند و اینکه افراد خودشکوفا شصت یا بیش از شصت سال عمر مىکنند. مزلو بر این باور بود که عدّه کمى از مردم جامعه ما به خودشکوفایى مىرسند و تخمین زده است که کمتر از یک درصد جمعیت جامعه مىتوانند به خودشکوفایى برسند. (گوبله(13)، 1970)
مزلو تلاش و کوشش زیادى براى تعریف ویژگىهاى اصلى افراد خودشکوفا صرف کرد، (لارى(15)، 1973) او نتیجه مطالعه غیررسمى خود را روى آشنایان، دوستان و چهرههاى مشهور و تاریخى (مانند لینکلن(16) و جفرسون(17)) قرار داد. آزمودنىهاى مطالعه او داراى یک جنبه ایجابى و یک جنبه سلبى بودند. فقدان روان نژندى، روانپریشى و شخصیت داراى اختلال روانى از جمله معیارهاى سلبى به شمار مىرفتند. معیارهاى ایجابى هم عبارت بودند از: نشانههاى مثبت خودشکوفایى، که این ویژگى را تقریبا مىتوان به عنوان به کارگیرى کامل استعدادها، ظرفیتها و توانایىهاى افراد توصیف کرد. گرچه مزلو کاملاً به محدودیتها و ماهیت ذهنى روشى که به کار مىگرفت، آگاه بود، با این حال، اعتقاد داشت که اطلاعاتى که به دست آورده است علىرغم این محدودیتها، داراى چنان ارزشى هستند که مىتوانند عمومى و مشهور گردند. مهمترین ویژگىهاى افراد خودشکوفا، که مزلو تشخیص داده به قرار ذیل هستند:
1. درک بهتر واقعیت و برقرارى رابطه آسانتر با آن؛
2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت؛
3. خودانگیختگى و خودجوشى؛
4. مسأله مدارى؛
5. کنارهگیرى (نیاز به خلوت و تنهایى)؛
6. استقلال از فرهنگ و محیط؛
7. تازگى تقدیر و تحسین؛
8. تجربه عرفانى یا احساس عمیق؛
9. حس همدردى نسبت به نوع بشر؛
10. روابط صمیمى و نزدیک بین فردى؛
11. ساختار منشى دموکراتیک و مردمگرا؛
12. تشخیص بین وسایل و اهداف؛
13. احساس شوخ طبعى فلسفى و غیرخصمانه؛
14. خلاقیّت و آفرینندگى.
تعدادى از این ویژگىها، از جمله مسألهمدارى، تازگى تقدیر و تحسین، تجربه عرفانى و تشخیص بین هدف و وسیله را مورد بحث قرار خواهیم داد تا در روشن شدن تصور مزلو از افراد خودشکوفا به شما کمک نمایند.
افراد خودشکوفایى، که مزلو درباره آنها مطالعه کرده، معمولاً درباره مسائل مهمى که آنها علاقهمند حلّ آن هستند، صحبت مىکنند. این مسائل، مسائل خارج از خودشان مىباشند و حاکى از چیزى شبیه رسالت و مأموریت در زندگى هستند که آنها احساس مىکنند ناگزیر به پایان رساندن آن مىباشند. بیشتر مأموریتهایى که آنها توصیف مىکنند، چیزهایى نیستند که آنها خواسته باشند انجامش دهند، بلکه چیزهایى هستند که آنها احساس مىکنند موظّف به انجام دادن آن مىباشند. همچنین این تکالیف خودمدارانه نیستند، بلکه معمولاً مرتبط به مسائلى هستند که به خیر بشریت مربوط مىشوند. براى نمونه، یک فرد خودشکوفا ممکن است براى یافتن دارویى براى درمان سرطان تلاش کند و ساعتهاى زیادى را در آزمایشگاه سپرى کند، هرچند ترجیح مىداد به انجام کار دیگرى بپردازد.
یک جنبه مسألهمدارى هم از طریق این واقعیت نشان داده مىشود که افراد خودشکوفا معمولاً خود را نسبت به آنچه انجام دادند، تعریف مىکنند. کارشان بخشى از هویّتشان مىشود. در نتیجه، کارهایشان غالبا مستقل از پاداشهاى بیرونى است که آنها دریافت مىکنند. براى نمونه افراد خودشکوفا ممکن است درس دادن به بچههاى درجه چهار را بر به دست آوردن یک شغل با حقوق بالا ترجیح دهند؛ صرفا به این دلیل که درس دادن بخشى از احساس مسؤولیت و هویّت آنها مىباشد.
افراد خودشکوفا این توانایى را دارند که بارها وقایع و رویدادها را تجربه کنند. آنها تجربههاى اساسى زندگى را دوست دارند و از زیبایىشان خسته نمىشوند. براى نمونه، آنها به یک گُل قاصدک زیبا در روز بهارىِ با طراوت نگاه مىکنند. (بقیّه ما واقعا میل داریم که آن گُل در چمن همسایهمان رشد کند.) این تازگى تقدیر و تحسین حتى به موقعیت کارى هم مىتواند توسعه یابد تا اینکه آنها بتوانند علاوه بر کار کردن یک خوشى و زیبایى [هم] پیدا کنند، کشفشان از زیبایى در اشیاى ساده در دلبستگى آن به دنیا، غالبا ساده و بىآلایش و بچگانه است. با وجود این، مزلو خاطرنشان کرده است که این احساسات شدید و پرشور، که توسط افراد خودشکوفا تجربه شده، همیشه پیش نمىآیند، بلکه گاهى اتفاق مىافتند.
افراد خودشکوفا گاهى داراى تجربیاتى مىشوند که بهترین توصیف آن، عرفان یا عمیق شدن در طبیعت است که در اصطلاح به آن «تجربههاى اوج»(21) مىگویند. مزلو بر این باور بود که بیشتر افراد داراى تجربههاى اوج هستند، اما افراد خودشکوفا آن را بیشتر اوقات با خود دارند.
به نظر مىرسد که تجربههاى اوج شامل فقدان آنى خود یا تعالى خود هستند. در نتیجه، در جریان این تجربه، یکى فقط احساس مىکند، بدون اینکه احساساتش را به خودپنداره خودش نسبت دهد. در طول تجربه اوج، افراد داراى احساساتى مبنى بر گشوده شدن افقهایى نامحدود در برابر دیدگانشان، احساس همزمان قدرتمندى و ضعف، فقدان تطابق با زمان و مکان و احساس شدید وَجْد و جذبه هستند. به علاوه، تجربه اوج معمولاً به این اعتقاد رهنمون مىشود که چیزى بسیار مهم و با ارزش اتفاق افتاده است که تأثیر بزرگى بر روى رفتار آتى فرد خواهد گذاشت.
مزلو خاطرنشان کرده است که تجربه «اوج» واکنش شدیدى را به وسیله موقعیتهاى معیّن نمایان مىسازد. براى مثال، آزمودنىهاى او نشان دادند که تجربه اوج گاهى به وسیله اوج لذت جنسى یا حتى موسیقى سنّتى، مىتواند واکنش شدیدى را نمایان سازد. مزلو دریافت که تجربه اوج براى والدین، گاهى در ارتباط با مشاهده تولّد کودکشان مىباشد. با وجود اینکه تجربه اوج ممکن است به عنوان نتیجه موقعیّت معینى، معمولىتر باشد، ظاهرا آنها مىتوانند تقریبا در هر موقعیتى اتفاق بیفتند.
افراد خودشکوفا علاقهمند به اهدافى هستند که با آن سر و کار دارند، اما در بسیارى از موارد، راهى که در اهداف دنبال مىشود، خود یک هدف مىشود. افراد خودشکوفا، هم از خود عمل و هم از محصول عمل، راضى و خشنود هستند.
مزلو دریافت که بیشتر افراد شکوفا شده، که او مطالعه کرده است، مىتوانند به عنوان افراد مذهبى و خداجو توصیف گردند، گرچه آنها از یک جهت مذهبىِ رسمى نیستند. از بین افرادى که او مطالعه کرده است، تنها یک فرد خودش را به عنوان ملحد و منکر خدا توصیف کرد. براى اشخاص خودشکوفا، تشخیص بین وسایل و اهداف به طور عمده در ارتباط با اخلاق شخصى و اعتقادات محکم مذهبى و دینى مىباشد.
بنابراین، افراد خودشکوفا افراد متمایز و جدایى هستند. آنها بر نیازهاى کمبود تسلّط دارند و به وسیله آنچه مزلو «انگیزش رشد»(23) نامیده، برانگیخته مىشوند. چنین افرادى درصدد حلّ مسائل بیرون از خودشان هستند و نیز درصدد رسیدن به راستى و حقیقت، زیبایى، عدالت و ارزشهاى والاى دیگر مىباشند.
مزلو در نوشتههاى اخیرش (1971) به این نتیجه رسید که افراد خودشکوفا به طور واقعى دو نوع هستند که نسبت به تجربه اوج از هم متفاوتند. بعضى از افراد خودشکوفا داراى تجارب اوج کمترى هستند، در حالىکه بعض دیگر اغلب داراى تجارب اوج مىباشند. اشخاص خودشکوفایى که اوج را تجربه مىکنند، افراد «متعالى» یا «اوجگرا»(24) نامیده مىشوند و آنها که اینگونه نیستند «غیرمتعالى» یا «غیر اوجگرا»(25) نامیده مىشوند. هم افراد اوجگرا و هم غیر اوجگرا بجز در کثرت وقوع تجارب اوج، در تمام ویژگىهاى افراد خودشکوفا سهیم هستند.
مزلو در توصیف دو نوع افراد خودشکوفا اظهار مىدارد که خودشکوفایى داراى دو سطح مىباشد. افراد خودشکوفاى متعالى احتمالاً به نظر مىرسد که خودشکوفاتر از افراد غیرمتعالى باشند. براى مثال، تجارب اوج براى افراد متعالى، مهمترین جنبه زندگیشان مىباشد. آنها آگاهانهتر به وسیله «ارزشهاى بودن»(26) برانگیخته مىشوند و آنها فکر مىکنند و صحبت مىکنند، با زبانى که علاقهمند به صداقت، حقیقت، زیبایى و کمال مىباشند. افراد متعالى به طور کاملترى تمام چیزها را مقدس و محترم مىبینند و به احتمال زیاد، آنها به غایت مذهبى هستند. آنها همچنین نگرششان به دنیا از افراد غیرمتعالى، کلّىنگرتر مىباشد و احتمال بیشترى دارد که حرمتشان توسط دیگران نگه داشته شود. به طور جالب توجّهى، مزلو بر این باور بود که افراد متعالى ممکن است نسبت به افراد غیرمتعالى کمتر خرسند و خوشحال باشند. او اظهار عقیده کرد که این امر به دلیل این است که توانایى آنها براى دیدن نادانى و حماقت مردم به نحو روشنترى مىباشد و تجربه نوعى رنج و غم بسیار عظیم نسبت به عجز و ناتوانى و شکست دیگران را با خود دارند.
به نظریه انگیزشى ابراهام مزلو انتقادهایى را وارد ساختند که در اینجا پس از مطرح کردن انتقادها به بررسى آنها مىپردازیم:
1. پیش از مزلو نیز تمرکز مطالعات روانشناسى و نظریههاى شخصیّت بر اشخاص نابهنجار و مریض استوار بود و دانشى که از این راه حاصل مىشد به نیمى از حیطه روانشناسى انسانى، آن هم نیم تاریکتر و پایینتر آن محدود مىشد. بدیهى است وقتى روانشناسان منحصرا به مطالعه افراد نوروتیک و معلول روانى بپردازند، یک روانشناسى ناقص عاید مىشود و اصول آن قابل گسترش و تعمیم به همه انسانها نیست (حدّ افراط). در نظریه انگیزشى مزلو هم که تمرکز و توجه اساسى روى انسانهاى کامل و خودشکوفا است، اصول و دانشى که از این راه حاصل مىشود نیز قابل تعمیم و گسترش به همه انسانها نمىباشد (حدّ تفریط).
به نظر مىرسد که این انتقاد به نظریه مزلو وارد نباشد؛ چرا که مىتوان پاسخ داد معیارها و ویژگىهایى را که مزلو براى افراد و خودشکوفا مطرح مىکند در حدّ نازلتر براى انسانهاى متوسط هم جارى مىشود. اما معیارهایى که بر رفتار و گفتار و اندیشه افراد نابهنجار و مریض حاکم است، به انسانهاى بهنجار متوسط، قابل حمل نمىباشد.
براى اثبات این ادّعا، مؤیداتى در منابع دینى خود ما نیز وجود دارد؛ آنجا که حضرت على علیهالسلام را به عنوان «میزان الاعمال» انسانها معرفى مىکند. یعنى رفتار و گفتار و اندیشه انسانهاى عادى و متوسط با رفتار و گفتار و اندیشه حضرت على علیهالسلام به عنوان انسان کامل در یک ترازو قرار مىگیرد و سنجیده مىشود و بعد هم پاداش و کیفر به آن تعلّق مىگیرد.
2. همانگونه که در متن ملاحظه شد، مزلو نیازهاى انسان را دستهبندى مىکند و بین آنها رابطه طولى قایل مىشود. وى عقیده داشت زمانى نوبت به نیازهاى بالاتر مىرسد که تا اندازهاى نیاز پایینتر تأمین شده باشد.
به نظر مىرسد مطلب یادشده درباره غالب افراد معمولى درست است، ولى داراى کلیّت نیست و بستگى به آن دارد که شخص چگونه و چه مقدار با نیازهاى خود کار کرده و روى آنها ارزشگذارى کرده است؛ از اینرو، ممکن است فردى واقعا از نظر نیازهاى تنکردشناختى و جسمانى خود سخت تحت فشار باشد، ولى برخى نیازها و انگیزهها براى او با اهمیتتر و ارزشمندتر باشند و ارضاى آنها را بر ارضاى نیازهاى پایینتر ترجیح دهد. ما نمونه این حقیقت را در فرهنگ خود، چه در گذشته و چه در حال، بسیار تجربه کردهایم؛ مثلاً گفتهاند: «شکم از طعام خالى دار تا در آن نور معرفت بینى.»
3. مزلو معتقد بود که انسانها ذاتا خوب هستند و بد نمىباشند. برخى به این سخن مزلو اشکال گرفتند و گفتند: به نظر مىرسد خوبى و بدى آدمى مربوط به رفتارهاى ارادى و اختیارى اوست که با گزینش و اختیار خود انسان رقم مىخورد، هرچند که در انسان میل به کمال وجود دارد و مىتواند به کمالات عالى دست یابد.
ولى باید توجه داشت که با مراجعه به منابع دینىمان مىتوان به این نتیجه رسید که اشکال مزبور وارد نیست؛ چرا که در منابع دینى ما هم انسانها ذاتا خوب معرفى شدهاند. براى مثال، در روایتى آمده است: «کلُّ مولودٍ یولَدُ على الفطرة حتّى یکون ابواهُ یهوّدانه و ینصّرانِهِ و یُمَجِّسانه»؛(27) هر بچهاى که به دنیا مىآید بر فطرت توحید و خداشناسى است تا اینکه پدر و مادرش او را یهودى و مسیحى و مجوسى کند.»
از این حدیث شریف مىتوان این نتیجه را گرفت که چون فطرت هر بچهاى که متولّد مىشود فطرت الهى است، بنابراین، انسانها ذاتا خوب هستند و پلید و بد نمىباشند و این تأثیرات محیط خانوادگى و اجتماعى و در نهایت، اختیار و پذیرش خود فرد است که او را از جاده مستقیم هدایت به جاده انحرافى گمراهى و ضلالت مىکشاند و او پلید و بد مىشود.
4. مزلو درباره افراد خودشکوفا و ویژگىهاى آنها صحبت کرده و نیز درباره افراد متعالى و اوجگرا که بزرگترین و بهترین مردان در تاریخ بشریت هستند سخن به میان آورده است، اما درباره انبیا و اولیاى الهى که متعالىترین انسانها هستند و به بالاترین تجارب عرفانى نایل آمدند، سخنى به میان نیاورده است.
به نظر مىرسد این اشکال، اشکالى بجا به مزلو و نظریه وى مىباشد.
*. Petri, L. Herbert, MOTIVATION, Theory, Research, and Applications (Towson State University, Baltimore, Maryland), THIRD EDITION.
1. Self- Actualization.
2. Freud,S.
3. hierarchy of needs.
4. Physiological needs.
5. safety needs.
6. love or belongingness needs.
7. esteem needs.
8. deprivation motivation.
9. being needs.
10. B- motivation.
11. metamotivation.
12. Goble.
13. characterisitics of the self- actualized person.
14. lowry.
15. lincoln, A.
16. Jefferson, T.
17. problem centering.
18. continued freshness of appreciation.
19. mystic experience or oceanic feeling.
20. peak experiences.
21. means and ends.
22. growth motivation.
23. transcender or peaker.
24. nontranscender or nonpeaker.
25. B.- values.
26ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 88.