بازدید امروز: 605
بازدید دیروز: 321
کل بازدیدها: 2260523 مدرسه استثنائی میثا ق - سوالات ارشد آزاد،سوالات دکتری،سوالات بهداشت،سوالات سراسری،سوالات
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوالات ارشد آزاد،سوالات دکتری،سوالات بهداشت،سوالات سراسری،سوالات

بسم الله الرحمن الرحیم

انتظاربه پایان رسیدوهمگی برای رفتن به مدرسه کودکان استسثنایی با ذوق وشوقی خاص آماده بودیم.قبل از گزارش آن روز که بر ما چه گذشت بهتر است از طرز فکر خود وگروه شما را درمورد کودکان استثنایی آگاه کنم.مافکر میکردیم وقتی به آنجا میرویم با کودکانی تهاجمی یا به کلی دیوانه مواجهه میشویم.و دوستان البته به مزاح فاتحه خود را خواندند ودعا می کردند امروز جان سالم به در کنند واینکه شاید نتوانند خود را کنترل وبا نیش خنده های خود معلمین را ناراحت کنند به هر حال با توکول به خدا وارد کلاس ها شدیم.

کلاس مهارت آموزی

چندین داش آموز در کلاس بودند ودر همان لحظه اول من یکی که خیلی جا خوردم فکر کردم که اشتباهی آمده ایم دانش آمزان کلاس همگی شاداب و سر حال بودند وبه ظاهر مشکلی نداشتند واین بر خلا ف ذهنیت قبلی مابود ازمعلم آنها که استاد تربیت بدنی خودمان نیز بود جویای حال آنها شدیم.ایشان توضیح دادند که دانش آموزان این مدرسه همگی آموزش پذیر هستند واینگونه شد که ما فرق میان آموزش پذیر وتربیت پذیز وحمایت پذیر و مراکز ویژه ای که به هرکدام جداگانه اموزش میدهند راعملا فرا گرفتیم مشکل اصلی کودکان دیر آموزی آنها واینکه ممکناست مطلبی را بارها تکرار کنند ولی باز هم آن را فراموش کنند بود با راهنمایی یکی از بچه ها به کارگاه معرق رفتیم.در آنجا برای بار دوم حیرت زده شدیم کار بچه ها تحسین کردنی بود آنها برج ایفل نوشته های مذهبی که در زیر نمونه آنها را می بینید.

 نمایش تصویر در وضیعت عادی

در اینجا بود که فهمیدم اگر به کودکان درست آموزش بدهند آنها می توانند خودرا اداره کنندوزندگی مستقلی برای خود تشکیل دهند البته ناگفته نماند با وجود این- کار معرق نمی تواند برای آینده کاری بچه ها به علت نبود بازار خاص این محصول بازده لازم راداشته باشد که این موضوع مرا به فکر وا داشت که چرا به بچه ها کاری یاد نمی دهند که در آینده به درد آنها بخورد که جواب معلم نبودن امکانات بود که اجازه نمی دهد مثلا به آنها بنائی را یاد بدهیم تا در آینده بتواند برای خود امرار معاش کنند بعد از معرق به کلاس خیاطی رفتیم که یک مهارت فرعی بود البته با وضع موجود شاید خیاطی بیشتر به درد بچه ها می خورد تا معرق به خاطر همان در آمد وبه خود متکی بودن در آینده .کلاس خیاطی را ترک کردیم و به کلاس نا بینایان و نا شنوایان رفتیم که دو معلم در ا نجا بود یک معلم نا شنوایی با چندین دانش آموز وجالب انکه یک نا بینا ویک معلم نابینایان از معم نا شنوایان شروع کردیم ایشان ابراز داشتند که ناشنوایی یعنی کسی که با وسایل کمکی یا بدون استفاده از آنها نتواند گفتار دیگران را بشنود ودر تعریف کم شنوایی کسی که با استفاده از وسایل کمکی یا بدون انها در شنیدن عادی گفتار دیگران مشکل دارد.در مورد علت ناشنوایی به علل زیر اشاره کردند وراثت سرخک و سرچه مادر در زمان بارداری پیش رسی ودر مورد کم شنوایی به عفونت گوش میانی اشاره کرد ودر آخر 30درصد علل ناشنوایی هنوز ناشنناخته اند از معلم نابینایان نیز جویای حال این گروه خاص شدیم که البته در این مدرسه فقط یک نابینا بود که این هم برای ان یک کودک می تواند یک عامل خوب نباشد چون نمی تواند با کودکان مثل خود او هستند رابطه بر قرار کندولی از آنجا که معلم او نابینا بود شاید بتواند در این زمینه به او کمک کند از علل نابینایی دانش آموز مورد نظر جویا شدیم که ایشان به مادر زادی بودن آن اشاره کرد و از دیگر علل نابینایی به بیماریهای عفونی تصادفات مصمومیت ها بیماریهای دوران بارداری اشاره کرد.

نحوه آموزش آنها را این گونه پاسخ داد که ابتدا باید حس لامسه انها به قدر کافی رشد کند و حس شنوایی خود را نیز تقویت کند و بعد به آنها خط بریل را یاد می دهند

کلاس کم توانان ذهنی

معلم آنها مانند دیگر معلم ها دلسوزانه و صبورانه در حال درس دادن به بچه ها بود بچه هایی که با مشکلات ذهنی عمیق مواجه بودند این بار سوال تکراری نپرسیدیم در مورداحساس معلم که به این کودکان درس میداد پرسیدیم که ابراز داشت هیچ کلمه ای نمی تواند بگوید و لی نیازی به پاسخ نبود چون ما خود جواب را یافتیم . چشمان معلم همه چیز را فریاد می کشید:ایمان به خدا عشق به همه انسانها حتی به کسانی که مانند دیگران نیستند ولی حق حیات دارند انسان باید به چه درجه ای از ایمان باید برسد تا بتواند اینگونه عمل کند چشمان معلم همچنان جواب میداد اما بغض خود را شکست و گفت:خدا به نا کمک می کند تا با صبر و حو صله زیاد به ای بچه ها کمک کنیم والبته معلوم بود که از هر انسانی بر نمی آید

کلاس کم توانان ذهنی سندرم دان

در این کلاس با کودکانی بر خورد کردیم که مبتلا به سندرم دان بودند همه چیزهایی که در کتاب خوانده بودیم در اینجا به وضوح دیدیم دستهای انها چشمها کوش بینی شکل سر همه حکایت از سندرم دان می کرد در کلاس دو کودک دیگر نیز بودند که یکی از آنها سه سال در کلاس اول در جا زده بود و معلم می گفت که دیگر امیدی به او نیست که این گفته معلم برای ما منطقی نبود و از مشکلات آنها به نبودن درک درست اشاره کرد به طوری که اگر روزها روی صندلی خود می ماندند حس نمی کردند که به خانه بروند در یک کلمه آنها خیلی آرام و گوشه گیر بودند و یکبار یکی از آنها بی مهابا سر خود را پایین انداخته بود و تا دور میدان نزدیک مدرسه رفته بود بدون آنکه بداند برای چه رفته است معلم او گفت آن رو ز خدا به او رحم کرده بود وقت تمام شده بود بچه ها باید می رفتند و ما نیزخود را جمع وجور برای رفتن کردیم ولی دیگر به کودکان استثنائی دیگر همان ذهنیت سایق را نداشتیم و فهمیدیم گرچه آنها مشکلاتی دارند ولی هر کدام از آنها در زمینه های خاصی استعداد دارند آری : اگر خدا به حکمت ببندد دری ز رحمت گشایدصد در دگری

محسن جعفرزاده


نوشته شده در تاریخ شنبه 87/9/30 توسط