بازدید امروز: 218
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 2259815
همه ما وابسته متولد می شویم. ما انسان ها نمی توانیم بدون مراقبت های اولیه پدر و مادرمان به زندگی ادامه دهیم و برای تامین نیازهای بیولوژیک مانند خوردن غذا به آنان وابسته هستیم. اما جدا از این قبیل نیازها، برای برآورده کردن نیازهای روانی خود هم محتاج والدین و اطرافیانمان هستیم. هر کودکی به اینها نیاز دارد. این گونه است که کودک به اعتماد و اطمینان خاطر می رسد، عزت نفس پیدا می کند و خودش را احساس می کند.
ما اوایل زندگی خود، سبک پیوندجویی در ارتباط و اتصال با دیگران را می آموزیم. می آموزیم که با دیگران چگونه ارتباط برقرار سازیم. در این مرحله ژنتیک نقش چندان زیادی بازی نمی کند و به جای آن، بخش اعظم چگونگی برقراری ارتباط ما با دیگران به طرز برخورد و آموزش های پدر و مادر و کسانی بستگی دارد که در کودکی از ما مراقبت می کنند. وابستگی سالم یعنی این که بدانید چگونه تقاضای کمک کنید. وابستگی سالم، در ضمن به این معناست که بدانید در چه زمانی تقاضای کمک کنید و بدانید در چه زمانی مناسب است به دیگران تکیه کنید. وقتی اشخاص تماس خود با وابستگی سالم را از دست می دهند، معمولا اسیر یک یا دو سبک ارتباطی علیه خود می شوند و به طرق مختلف وابستگی بیش از اندازه و مخرب یا فاصله گرفتن های بد عملکردی را به نمایش می گذارند.
در وابستگی بیش از اندازه که یک نوع وابستگی ناسالم محسوب می شود، فرد برای فرار از چالش های زندگی به دیگران می چسبد. اشخاص بیش از اندازه وابسته خود را ضعیف و آسیب پذیر ارزیابی می کنند و معتقدند که بدون یک حمایتگر قدرتمند نمی توانند به بقای خود ادامه دهند. نگرانی اصلی آنها این است که ترک شوند و در این دنیای خصمانه بدون یار و یاور و به حال خود رها گردند.
اشخاص بیش از اندازه وابسته به قدری برای تکیه کردن به دیگران مشغله ذهنی دارند که زندگی شان به وابستگی به عشاق و دوستان، همکاران، والدین، روسا، پزشکان و... خلاصه می شود و این هرگز پایانی ندارد. اشخاص بیش از اندازه وابسته حتی در صورت بدرفتاری دیگران نیز نمی توانند و برایشان دشوار است که از وابستگی شان دست بکشند و از این شرایطی که در آن دارند، فاصله بگیرند. هر چه وابستگی آنها بیشتر باشد، احساس برتری نسبت به خود پیدا می کنند و هر چه احساس بدتری نسبت به خود پیدا کنند، بر شدت وابستگی شان افزوده می شود.
* شکل گیری وابستگی بیش از اندازه
تکرار«من به تنهایی نمی توانم این کار را بکنم» سرانجام به وابستگی بیش از اندازه منجر می شود که این وابستگی در 4 مرحله صورت می گیرد.
1) باور ناتوان بودن: نمایشنامه «نمی توانم به تنهایی این کار را بکنم» سبب می شود کودک خود را موجودی ضعیف و ناتوان ارزیابی کند. روان شناسان این را «باور ناتوانی» نام داده اند.
2) میل به حمایت و ترس از ترک شدن: ذهنیت ناتوان بودن سبب می شود کودک مترصد حمایت و حراست شود. او بشدت می ترسد که ترک شود و به حال خود رها گردد. در اینجا کودک به عدم احساس امنیت خاطر و اضطراب دچار می شود.
3) رفتار دیگران محور: میل و نیاز کودک به حمایت شدن و ترس از به حال خود رها شدن رفتاری را سبب می شود که پژوهشگران آن را رفتار دیگران محور نامیده اند. در این مرحله کودک تمام انرژی خود را متوجه بیرون از خود می کند. مایوسانه می خواهد دیگران را راضی کند و به هر قیمتی که شده، از تعارض و اختلاف بپرهیزد.
4) فاصله گرفتن از خود: به مرور زمان رفتار دیگران محور کودک سبب می شود او از خود فاصله بگیرد و عملا با آنچه می خواهد و احساس می کند، تماسش قطع شود. علتش این است که او به خواسته ها و احساسات دیگران بشدت توجه دارد.
روان شناسان به 4 نوع وابستگی بیش از اندازه پی برده اند که در نوجوانی ظهور می کنند و طی دوران بلوغ و بزرگسالی تکامل می یابند:
1) وابستگی بیش از اندازه ناتوان: انگاره عدم بلوغ
وابسته های بیش از اندازه ای که احساس ناتوانی می کنند با به مبالغه گرفتن آسیب پذیری خود، خود را به دیگران متصل می کنند، خودشان را ضعیف و محتاج معرفی می کنند و اغلب رفتاری کودکانه و نابالغانه را به نمایش می گذارند. اغلب براحتی ناراحت می شوند و بسرعت گریه می کنند. می توان این اشخاص را درمانده و وابسته بیش از اندازه در نظر گرفت که رفتاری انفعالی و شکستنی را به نمایش می گذارند، اما در واقع این طور نیست. ابراز درماندگی ابزاری است که آنها برای جلب نظر دیگران از آن استفاده می کنند تا به این وسیله نیازهای وابستگی ناسالم خود را مرتفع کنند.
2) وابستگی بیش از اندازه خصمانه: انگاره کنترل کردن
اشخاص بیش از حد وابسته خصمانه با ترساندن دیگران می خواهند با آنها در پیوند و ارتباط باشند. در ظاهر امر این وابسته های بیش از اندازه حالتی خشمگین دارند، اما این یک فریب است. واقعیت این است که این وابسته ها زمام امور را در دست دارند و در موقعیتی کنترلی هستند و گاه این کنترل از طریق تهدید است: «اگر مرا ترک کنی، خودم را می کشم» که هدف آنان ایجاد احساس گناه در دیگران است تا بر رابطه خود با او پایان ندهند.
3) وابستگی بیش از اندازه پنهان: انگاره موذیانه
وابسته های بیش از اندازه که رفتار پنهانی دارند. رفتاری وابسته را به نمایش می گذارند، اما اغلب اوقات این وابستگی شکل غیرمستقیم دارد. به طوری که اصولا ممکن است وابستگی آنها شناسایی نشود. وابستگی بیش از اندازه پنهانی می تواند به انواع مختلف پدیدار شود از بیماری ساختگی بگیرید تا آلرژی های خیالی، اما در هر صورت این بیش از حد وابستگی هم مانند سایر وابستگی ها، دیگران را وادار می کند تا در روابط نامطلوبی باقی بمانند.
4) وابستگی بیش از اندازه متعارض: انگاره غیرقابل پیش بینی
در این نوع وابستگی، رفتارهای ناسازگاری به نمایش گذاشته می شوند. شخص زما نی وابستگی بیش از اندازه و زمانی خود مختاری و داشتن استقلال را به نمایش می گذارد. اصولا برخورد با این نوع وابستگی دشوار است و علتش نیز غیرقابل پیش بینی بودن آن است.
وابستگی ناسالم در خانواده
نشانه های وابستگی بیش از اندازه در روابط میان والد و فرزند، اغلب واضح و روشن هستند. اگر شما به عنوان فرزند برای هر کاری باید از پدر و مادر خود اجازه بگیرید، اگر برای انجام دادن هر کاری به تایید و تصدیق آنها احتیاج دارید و بدون پرسش از آنها جرات حرکت ندارید و برای ساده ترین چیزها باید اجازه بگیرید یا اگر درباره کوچک ترین بیماری و ناراحتی خود به مبالغه حرف می زنید، نقش بیش از اندازه وابسته ای را پذیرا شده اید و نشانه های غیرمستقیم وابستگی بیش از اندازه به پدر و مادر را به نمایش می گذارید. اگر احساس می کنید که وابسته بیش از اندازه هستید، گوش به زنگ باشید، چرا که ممکن است پدر، مادر یا هر دوی آنها آگاهانه این وابستگی را به وجود آورده باشند.
بسیاری از مردم گمان می کنند دوران پیری دوران زوال و تباهی است و آنقدر این موضوع را باور دارند که پیشگویی آنها درست از کار درمی آیداغلب اوقات پدر و مادر برای این که مورد توجه باشند تلاش زیادی می کنند و مایل نیستند براحتی از این نقش ها کنار بروند. ممکن است بدون این که متوجه باشید به یک والد یا هر دوی آنها وابسته باشید. زود از دست دادن یکی از والدین، از عوامل موثری است که زمینه ساز وابستگی بیش از اندازه فرزند است، مرگ زودهنگام والد احتمال وابستگی بیش از اندازه کودک به والد دیگر را می افزاید. می توان گفت، اگرچه از دست دادن والد بسیار مهم است، اما بسیاری از کودکانی که پدر یا مادر خود را از دست می دهند، وابسته ناسالم نمی شوند. طلاق و جدا شدن والدین نیز از عوامل وابسته سازی بیش از اندازه است.
جدا شدن پدر و مادر بر احتمال وابستگی بیش از اندازه کودک به والد باقی مانده می افزاید اما بررسی ها نشان می دهند که این طلاق نیست که همیشه آزار می دهد، گاه تعارض ها و اختلافات قبل از طلاق اثربخشی بیشتری دارد. اگر طلاق و جدایی در زمانی اتفاق بیفتد که کودک هنوز کم سال است، وابستگی بیش از اندازه با احتمال بیشتری ایجاد می شود اما اگر جدا شدن پدر و مادر از هم در حول و حوش دوران نوجوانی فرزند صورت گیرد، فاصله گرفتن و وابستگی کمتر از اندازه بیشتر می شود. به طور کلی وجود وابستگی سالم در خانواده از اهمیت زیادی برخوردار است. وابستگی سالم در خانواده به افزایش علاقه و کاهش اختلاف افراد خانواده منتهی می شود.
همچنین در خانواده هایی با وابستگی سالم، عملکرد بچه ها در مدرسه بهتر و افسردگی در آن خانواده، کمتر است. وابستگی سالم، عامل بسیار قدرتمندی است چرا که شرایطی فراهم می کند که روابط ما با پدر و مادر و برادران و خواهرانمان بهتر شود. پس افراد باید سعی کنند با وابستگی بیش از اندازه برخورد کنند و در روابط خود (برای دریافت کمک یا حمایت از دیگران) انعطاف پذیر باشند. به این ترتیب نه تنها برخی عادت های ناسالم گذشته از میان برداشته می شود، بلکه به طور همزمان مهارت های وابستگی سالم نیز افزایش می یابد.
وابستگی ناسالم در دوران پیری
اغلب ما انسان ها وقتی پا به سن می گذاریم، اتکایمان به دیگران بیشتر می شود. در بسیاری از فرهنگ های شرقی، این امر طبیعی به نظر می رسد اما در اغلب جوامع غربی وابستگی در دوران پیری، نشانه شکست و ناکامی تلقی می شود؛ چیزی که باید آن را پنهان کرد و منکر شد. در این مورد تردیدی نیست که وقتی پا به سن می گذاریم، بیشتر به کمک احتیاج داریم. مساله این نیست که آیا در پیری باید به کسی وابسته شویم یا نشویم، موضوع بر سر چگونگی این وابستگی است. می توانیم با دوران کهولت برخورد ناسالم داشته باشیم یا می توانیم در این دوران بیش از حد وابسته شویم. از سوی دیگر، می توانیم با اشخاص و کسانی که قرار است به ما کمک کنند، رابطه معقول و حساب شده داشته باشیم.
2 مانع مهم بر سر راه وابستگی سالم در دوران کهولت، اسطوره و کلیشه است. بسیاری از مردم گمان می کنند دوران پیری، دوران زوال و تباهی است و آنقدر این موضوع را باور دارند که پیشگویی آنها درست از کار درمی آید، یا بیش از اندازه وابسته می شوند یا فاصله می گیرند و در خود فرو می روند.
تنها علتش هم این است که احساس می کنند چاره ای جز این ندارند. تحقیقات نشان داده است که نقش هایی که در اوایل زندگی ایجاد می کنیم، تا سال ها دوام می آورد. قالب شخصیت ها ممکن است تغییر کند، اما سبک رابطه بدون تغییر باقی می ماند. کسانی که زمانی به پدر و مادرشان وابسته بودند و بعد به همسرشان وابسته شدند، حالا به فرزندانشان یا کسانی که از آنها مراقبت می کنند، وابسته می شوند و آنهایی که یاد گرفتند با فاصله گرفتن با مشکلات کنار بیایند به این نتیجه می رسند که با افزایش سن و سال، جدایی آنها ادامه دار می شود.
در حقیقت، وقتی به دوران کهولت می رسیم، رفتارهایمان تشدید می شوند که این ناشی از تغییرات قابل ملاحظه ای است که در مغز صورت خارجی پیدا می کند. در نتیجه، سبک و طرز رابطه های ما که از اول به آن خو گرفته ایم نه تنها ادامه دار می شود، بلکه در دوران کهولت شکل حادتری به خود می گیرد. کسی که در دوران کودکی و نوجوانی تا حدودی وابسته بود، در دوران کهولت وابسته تر می شود و کسی که در کودکی و نوجوانی فاصله می گرفته است، حالا بیشتر فاصله می گیرد.
برای شخص بیش از اندازه وابسته که به توانایی های خود تردید فراوان دارد، چالش پیر شدن می تواند بشدت کلافه کننده باشد و نیاز متکی شدن به دیگران افزایش می یابد. ما نهایتا به این نتیجه می رسیم که وقتی از وابستگی سالم در پیوند و ارتباط با اطرافیانمان استفاده کنیم به توانمندی درونی می رسیم، دوستی ها و رابطه مان عمق جدیدی پیدا می کنند، مهارت های شغلی و حرفه ای و نیز مهارت های مربوط به تربیت فرزندان در ما بیشتر می شود و سلامت جسمانی ما نیز افزایش می یابد و در نتیجه شادی و خوشبختی ما نیز بیشتر می شود.
معصومه اسدی