بازدید امروز: 112
بازدید دیروز: 77
کل بازدیدها: 2259709
در هنگام بحران و بلازدگی، یکی از شاخص هایی که به انسان حادثه دیده کمک میکنه، داشتن پیوند و یک عامل درونی و یا یک عنصر یا یک انسان درونی که خیلی به این فرد انسجام و ارتباط می بخشه، یعنـی اگـر شما یک دلبستگی امن و یک دلبندگی عمیق در درون وجودتـون باشه، شما در هنگام بحران از نظر روانی پریشان و از هم پاشیده یا به اصطلاح چند شقه نمی شید...
و جالب اینکه در تحقیقی که کردن ، چه این فرد در زندگی انسان واقعی باشه مثلا یک مادر مهربان امن، یا یک پدر مهربان امن، یا یک دوست یا یک خواهـر، یا یک شریـک و همـدم و رفیق، چه اونکه اون واقعی باشه در دنیای زندگی فـرد، یا چه اون که این فـرد یک محبـوب و معبـود خیالی داشته باشه، مثل پیامبر یا حضرت مسیح یا خدا، به هر حال اون کسی که میتونه بگه که من در درون وجودم، به چیزی واقعا با تمام وجودم باور دارم،.
در تحقیقات مختلفی که روی این موضوع انجام شده، تفاوتـی بیـن این موجود واقعی با اون موجود خیالـی دیده نشـده و جمله جالبی که در این تحقیق بکار بردن اینه که هیچ کس رو از ایمان خودش برهنه نکنید، به هیچ اسمی و به هیچ هدفی، و تعداد زیادی از روشنفکرا فکر میکنند اگر با ایمان دیگران بجنگند و مبارزه کنند، دارند خدمت میکنند اونـا بایـد بدونند که دارند پریشانی های جمعـی بـوجـود میارن و این پریشانی ها، از اونا انسان های بهتر، روشنفکرتر و آزاده تری نمی سازه.
مهم این هست که باور دینی یا باور غیر زمینی و ماورالطبیعی در میدان خصوصی زندگی ما باقی بمونه و رفتارها و ارتباطات ما رو با دیگران بر اساس اینگونه باورها نباشه، بلکه بر اساس اصول مدنی روز بوجود بیاد، و یک مثال خوبی که در این زمینه میشه زد اینه که اگر من برم پیش یه روانپزشک و بگم که شب ها من تنها هستم و اضطراب منو میگیره و کوچکترین صدا منو از خواب بیدار میکنه و من تا صبح تپش قلب دارم و نمی تونم بخوابم، روانپزشک راحت و با احساس مسئولیت قلم رو برمیداره و برا من یه دارویی رو تجویز میکنه، مثلا یه داروی آرامبخش می نویـسه.
بعد من میـام بیـرون و ایـن بـروشور داخل ایـن دارو رو می خونـم که نوشتـه از عوارض جانبی ایـن دارو این هست که اعتیادآوره و من باید دائم میزانش رو بالا ببرم و بعد اگه یهو قطعش کنم، به سیستم فشار خونم اثر میگذاره و این چیزها رو می خونم ولی باز چون شب خوابم نمی بره بلند میشم یه دونه از اینا میخورم.
حالا اگه همین آدم بره پیش مادر یا مادر بزرگش و بهش بگه که من وقتی شبا میخوام بخوابم، خوابم نمی بره ، مادر بزرگش بگه که مادر، این دعا رو، حالا اگه مادربزرگه مسیحی باشه میگه این دعای "پدر ما که در آسمان ها هستی ما را حفظ کن..." یا اگه این مادربزرگه مسلمون باشه میگه مثلا سه تا صلوات بفرست، یا اگه یهودی باشه میگه این دعای هیبرو رو بخون شب ها و خودتو به خدا بسپار و بخواب. حالا من میام خونـه و این سه تا دعا رو میخـونـم، بـرا من اثـر میـزاره، میام خونـه میگم مـثلا "ای خداوند بزرگ رحمت خودت رو بر فراز ما بفرست و فرشتگان خودت رو محافظ من قرار بده..." اینو میخونم و خوابم میبره، صبحم پا میشم میرم به رفیق روشنفکرم که شاید ضد مذهب هم هست بهش میگم ببین من دیشب خوابم نمی برد، مادرم گفت اینو بخون، اینجوری کن یا مادربزرگم گفت این دعا رو بخون، خوندم تا صبح خوابیدم، آیا اون دوست روشنفکر من حق داره برگرده بگه خاک تو سرت، تو اینقدر هنوز عقب مونده ایی که بعد از این همه تحصیلات بازم اینجوری فکر میکنی؟
این دوست روشنفکر من باید فکر کنه که چطور ممکنه که خوندن یه دعا یا یه جملاتی سیستم عصبی این آدم رو که گرفتار ترس و تشویش و اضطراب میشه آروم کرد و این دوست من به دنبال این سئوال باید بره توی مطالعات علم اعصاب و بگرده و بعد به این نتیجه برسه که مثل اینکه نظام عصبـی ما از دوران کودکـی یه علامـت هایی رو و یه آدم هایـی رو بعنوان آدم های امن یا نشانه های امنیت بخش در ما درونی میکنه که اون ها به حرفشون یا به اشکال مختلفشون، یا به باورهاشون میتونند سیستم عصبی ما رو آروم کنند و واقعا این سئوال برای آدم پیش میاد که تاثیر این دعای مادربزرگه با اون داروی آرامش بخش، کدوم یکی از اینا تاثیـرش بیشتره؟
به نظـر میـرسـه کـه بـه صـورت فـردی مفیده، نه به صورت جمعی. یعنی ما باید از فواید باورهای فردی مون مطلع باشیم و از مضرات و آسیب های همین باورهای فردی در محیط اجتماعی و عمومی همیشه اجتناب کنیم و اون رو به کسی تحمیل نکنیم و به زور بهش نگیم که اون چیزی که من میگم درسته حتی اگه از نظر علمی هم ثابت شده باشه، اگه فکر کنیم که نمی دونه میتونیم بعنوان یک اطلاع بهش بگیم ولی اگه بعد از اون اگر میدونه ما قرار نیست چیزی رو که درست میدونیم به او تحمیل کنیم...
برگرفته از سخنرانی دکتر نهضت فرنودی