وباز فراموش کردم.....
به نام او که هميشه حاضر، همه جا حاضر، وبر شتاب بندگان ناضر است......
خداوندا! شتاب کردم...
شتاب کردم وندانستم....
ندانستم که از شتاب بازمي ايستم.....
در آخر اين همه شتاب باز مي ليستم و به آنچه برايش شتاب کرده بودم مي انديشم.....
مي انديشم که شتاب براي هيچ چيز جز تو مفهومي ندارد ؛ جز ندامت....
"وکانَ انسانَ عجولاً"
خداوندا!ميدانستم....
ميدانستم وميدانم....
که به سوي تو باز ميگردم...
باز ميگردم..اما نه مثل ازل که در حضورت بودم...پاک و بي گناه ،وبي هيچ تعلّقي جز تو....
همانگونه که مرا در اين دنيا گذاردي و همه چيز را از آنم کردي...
دست آخر همه را ميگيري ...و... باز ميگرداني..
باز ميگرداني...امّا باز هم فراموش کردم..
"انّا لله وانَا اليه الرّاجعون"
فراموش کردم که باز ميگردم....باز ميگردم بي هيچ چيز....جز نمرات کردگارم...